حقوق زندانی !
یادم است که در روزهای پر حادثه و پرشور قبل از انقلاب به دنبال از کار افتادن و خنثی شدن بسیاری از ارگانهای حکومتی ، درب زندانها هم باز شد و در کنار افراد بسیاری
که به علل مبارزاتی و مخالفت با حکومت شاه زندانی بودند بسیاری از زندانیان عادی ، قاتلین ، دزدها و قاچاقچی هاو ....نیز رهایی یافتند ( هرچند برخی از آنها دوباره به زندانباز گردانده شدند ) و به خیل مردم پیوستند.
در یکی از آنروزهای پرخاطره ، وقتی باتاکسی از چهارراه آبرسان راهی میدان ساعت تبریز بودم ، میهمان صحبتهاییکی ازهمان بندیهایی شدم که به جرم قاچاق مواد مخدربه حبس ابد محکوم و در زندان عادل آباد شیراز زندانی بوده و با هجوم مردم به این زندان مخوف ، آزاد و به شهر خودش تبریز آمده بود . پیرمردی بود با موهای تقریبا سفید ، سبیلهایجوگندمی کلفت و هیکل تنومند ، که قیافه شکسته و چشمهایی خسته داشت و با لحنی دلنشین ، شمرده شمرده و متین صحبت میکرد و از خاطراتش میگفت طوری که اگر خودش اشاره نکرده بود اصلا به قیافه و لحن کلامش نمیامد که قاچاقچی
و خلافکاری باشد که ده دوازده سال زندان کشیده است بیشتر به انقلابیون قدیمی یا چنگاوران پیری شبیه بودکه از فتوحات و پیروزیهایی که در آنها نقش بازی کرده بود داستانهای فراوان در سینه داشت . همه مسافران تاکسی و همچنین راننده محو
خاطراتش بودیم و دلمان نمیخواست تاکسی به میدان ساعت برسد!
.میگفت : در زندان عادل آباد شیراز امکانات رفاهی ، بهداشتی، نه اینکه وجود نداشت خیلی کم بود یادمه یکسال خیلی سخت مریض شدم نبود پزشک مناسب و عدم رسیدگی باعث شد بیماریم شدت بگیردبطوری که روزها و هفته ها در بند خوابیده بودم و امکان بلند شدن و انجام کارهای معمولم را هم نداشتم و اگر حمایت دوستان و رفقایم نبود حتما از پا در میامدم..یکروز که خیلی از دست خودم و بیماری و زندان
و بطور کلی زندگی کلافه و عصبانی بودم فکری به خاطرم رسید کاغذی از مسئول بندمان گرفتم و یک تلگراف به شهبانو فرح که آن موقع ریاست افتخاری انجمن دفاع از حقوق حیوانات را برعهده داشت نوشتم با اینمضمون : علیاحضرت ، اگر بپذیریم که انسان نوعی حیوان است و از حقوقی حداقل به اندازه یک سگ یا گربه برخوردار هست ،ازحضرتعالی که ریاست انجمن دفاع از حقوق حیوانات را بر عهده دارید
خواهشمندم به وضعیت اینجانب کمتر از سگ و کمتر از گربه که چند ماه است در بستر بیماریست و فریادرسی ندارد رسیدگی فرمایید ، البته لازم میدانم اشاره کنم که اگر کمتر از سگ و گربه نبودم مسئولین زندان به اندازه یک حیوان به حقوقم احترام میگذاشتند.تلگراف را نوشتم و تحویل دادم و پتو را کشیدم سرم ،و هرچه بادابادی گفتم وخوابیدم و چون همه عصبانیت خودم را خالی کرده بودم الحق و انصاف خواب خوبی هم کردم .پس فردا صبح زود ، اول وقت نگهبان از خواب بیدارم کرد کمک کردلباسهایم را پوشیدم ، با جیپ ارتشی بردنم یک جایی فرودگاه مانندسوار هلیکوپتر کردند و رفتیم تهران ، و در یک بیمارستان مجهز بستریو معالجه شدم ...... به خودم دست مریزادی گفتم فهمیدم تلگراف کار خودش را کرده..توی خال زده بودم.