جولفالی

  • ۰
  • ۰

اولین مسافرتم و ماجرای « دره دیز » من (بخش پایانی )
(ادامه قسمت اول است )
......................................................
از اتوبوس که پریدم پایین تا مچ پا رفتم توی گل ، کفشهای
تازه ام پر گل شد و باران سیل آسا حسابی خیسم کرد ، 
صدای مهیب سیلی که ته دره میکوبید و جلو میرفت ، 
تاریکی هوا ، رعد و برق و سر وصدا و داد و فریاد زن و 
بچه هایی که به سختی از شیشه شکسته پنجره اتوبوس
خارج میشدند جوّ بسیار ترسناکی ایجادکرده بود ، لباس خیس
سرما و ترسی که مدام تشدید میشد باعث شده بود
دندانهایم چنان محکم بهم بخورد که از صدایش خودم تعجب
میکردم ، همه که از اتوبوس خارج شدند با راهنمایی یکی
از مسافران که از وجود قهوه خانه ای در نزدیکی ایستگاه
قطار « دره دیز » خبر میداد راه افتادیم بطرف قهوه خانه ، 
امّا مگر میشد جلو رفت ؟ بجز باران و سیل و .. چنان گل
چسبناکی زیر پایمان بود که هر قدم که میذاشتی تا همان
قدم را برداری چند دقیقه وقت لازم بود ، بعضی ها بچه هاشان
را در بغل داشتند و برخی هم وسایلشان را یدک میکشیدند
منهم زمبیل کتابهام را محکم در بغل میفشردم ، چند قدم که رفتیم
ته یکی از کفشهام در آمد لامصب زیره کفش را با مقوا درست
کرده بودند در آب و گل خمیر شد و از بین رفت ! آن یکی هم 
سرنوشت بهتری پیدا نکرد ، ته پاهام روی زمین بود کفشهای
تازه هجده تومنی ام فقط روی پاهام را پوشانده بود........
به هر زحمتی بود مسافران فلاکت زده مثل آوارگان سریال 
لاست بالاخره به قهوه خانه رسیدیم ، استراحتی کردیم 
چایی با نیمرویی خوردیم ( احسان بود والا من پولی در بساط
نداشتم !) لباسهایمان را همانطور در تنمان خشک کردیم و 
منتظر ماندیم از جایی یا کسی کمکی برسد.....که نرسید
جاده مرند جلفا را در چند جا سیل خراب کرده بود امکان رفتن
به جلفا یا برگشتن به مرند وجود نداشت ...چکار باید میکردیم؟
با تصمیم ریش سفیدهای جمع قرار شد از ایستگاه قطار
دره دیز کمک خواسته شود دو نفر داوطلب شدند پای پیاده
از قهوه خانه به ایستگاه بروند و همانها خبر آوردند که تا نیم
ساعت دیگر یک قطار باری که از تبریز راه افتاده از دره دیز
خواهد گذشت ، همه راه افتادیم طرف ایستگاه ، و نیم ساعت
دیگر همه آن سی نفر در داخل واگن باری قطار راه افتاده 
بودیم طرف جلفا ،
فکر نکنم کسی تا حالا توی واگن باری مسافرت کرده باشد
به خاطر این چیزی از مصائب همچو خوش شانسی که نصیب
ما شده بود درک نخواهد کرد ، واگن کاملا سرد ، با بادی که 
زوزه کشان از دهها درز و سوراخ به داخل می تپید ، همه جا
کاملا تاریک ، کف واگن هم کثیف و پر از پیچ و میخ و کاه و 
اانواع و اقسام خرت و پرت های ریز و درشت بود ، سرپا هم 
نمیشد ایستاد چون میله ای ، دستگیره ای چیزی نبود تا 
تعادل خودت را حفظ کنی امّا به جان کندنی بود داشتیم
جلو میرفتیم به نزدیکی ایستگاه گرگر که رسیدیم قطار نگه
داشت ، در بزرگ واگن باز شد تا علمداریها و گرگریها 
پیاده شوند جالب است که همه پیاده شدند و من ماندم و من !
مسئول قطار که دید من تنها ماندم منو هم برد داخل 
لکوموتیو ، در گوشه ای از لکوموتیو نشستم روی زمین با
سر و روی گلی و کفشهای پاره که ته نداشت و یک زمبیل
پر خمیر کتاب که محکم بغل کرده بودم یکی از کتابها سالم
نمانده بود نمیدانم چرا این بار بی مصرف را با خودم حمل 
میکردم .....
نزدیکی راه آهن جلفا راننده قطار رو به من کرد که مجبوریم
شما را اینجا پیاده کنیم حمل مسافر برای ما مسئولیت
دارد ، انشاءاله که محذوریت ما را درک کنی . از ایشان 
تشکر کرده از قطار پیاده شدم . ساعت نزدیک یک نصفه
شب بود ، دور و برم را نگاه کردم تاریکی بود و تاریکی 
هیچکس در دور وبر نبود ترس ورم داشت ، با همان کفشهای
پاره و زمبیل در بغل شروع کردم به دویدن ، تنها کاری که
در این شرایط بلد بودم همین کار بود هنوز صد متر بیشتر 
ندویده بودم که چند تا سگ افتادند دنبالم سرعتم را اضافه
کردم تا رسیدم به توری سیمی که به ارتفاع حدودا دومتر 
که محوطه راه آهن جلفا را از مرکز شهر جدا میکرد ، هنوز
هم که هنوز است هیچ هنری در بالا رفتن از بلندی و دیوار
و ستون و.. ندارم ولی آنشب ترس از سگهایی که هر لحظه
نزدیکتر میشدند باعث شد با یکدست و دو خیز از روی
همان مانع بلند بگذرم ( دست دیگرم زمبیل را نگهداشته 
بود !) آنطرف مانع که افتادم نفس راحتی کشیدم 
حالا در خیابان اصلی جلفا بودم و ده بیست قدم تا خانه مان
فاصله داشتم اولین مسافرت تنهایی داشت تمام میشد
رسیدم به خانه ، پدر کلون در حیاط را انداخته بود در باز
نشد رفتم پشت پنجره ، خوشبختانه چراغ روشن بود
و پدر هنوز نخوابیده بود .....احساس امنیت کردم

(عکس : جلفا اطراف پل آهنی که قطارهای ایران
و روسیه از طریق این پل تردد میکردند )

  • ۹۳/۱۱/۱۴
  • حمیدرضا مظفری

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی