پست و تلگراف جلفا در اشغال روسها (1320)
............................................................................
دیروز خاله ام مهمان ما بود ، این خاله وسطی من
از جمع سه خواهر مادرم متولد 1314 است و امسال هشتادمین سال زندگیش را شروع کرده و
ساکن تهران است از پنجاه سال قبل که زن یک تهرانی شد رفت تهران و بعد ازینکه شوهرش به رحمت خدا رفت باز در آنجا ماندگار شد و سالی دو سالی چند روز مهمان فامیلها در تبریز و جلفا و ..میشود. خاله ام خوش صحبت و بذله گوست و لهجه نیمه فارسی و نیمه ترکیش صحبت و خاطره گوییش را شیرینتر میکند. دیشب که همه دور هم بودیم و از زمین و زمان بحث و گفتگو بود از خاله در مورد سوم شهریور 1320پرسیدم سالی که خاله 6 سالش بود که روسها وارد جلفا و آذربایجان شدند و تقریبا 11 سالش بود که خاک ما را ترک کردند و خاله همه آنروزها را قاطی خاطرات کودکی به یاد دارد و با خنده و شوق ازشان یاد میکند....قسمت کوچکی از گفته های خاله را در زیر میاورم بدیهی است همه اش را نمیشود نوشت
چون هم نوشتن و هم خواندنش در این صفحه سخت است:
اداره پست و تلگراف جلفا از ادارات مهم و پرکار در شهر مرزی به شمار میرفت چونکه مرسولات پستی همه روزه از ایران به شوروی و از شوروی به ایران در مرز تحویل داده میشد و تحویل گرفته میشد و در واقع یک کانال ارتباطی مهم بین دو دولت و حکومت مخالف هم به شمار میرفت چسبیده به اداره حیاط وسیع و بزرگ و پردرخت وسرسبز پست و تلگراف قرار داشت با حوض بزرگ و پرِآب در وسط حیاط و دو ساختمان بزرگ در دوسوی حیاط، یکی محل زندگی خانواده رییس اداره پست میرزا محمدعلی خان ( میزممدعلیخان) که پدربزرگ من باشد با دو زن و 9 بچه و دیگری در روبروی این ساختمان و طرف دیگر حیاط محل زندگی رییس اداره تلگراف حشمت اله خان که ایشان هم دو زن داشتند ( گویا آن سالها مد بوده !) که یکیش تبریزی بوده و دیگری آکتوری بوده که همراه گروهی برای اجرای نمایش و آواز و رقص به جلفا آمده بودند .
محل نمایش هم محل حمام عمومی و قدیم جلفا بوده که سِن و فلان برایش درست کرده و صندلی
چیده بودند و در ردیفهای اول طبق معمول رییس رؤسای جلفا از جمله پدربزرگ بنده و حشمت اله خان نشسته بودند قصه را کوتاه کنیم که رقص و آواز این خانم دل خیلیها را امشب برده بوده و خیلیها گروه را برای شام و خواب و به قولی ( قوللوقچولوخ) به خانه شان دعوت کردند که قرعه به نام حشمت اله خان میفتد و فردا صبحش بوده که ازدواج ایشان با خانم آکتور به گوش همه میرسد.....القصه:
صبح 3 شهریور 20 بچه های پر تعداد در خانه میزممدعلیخان چشم ار خواب که باز میکنند پدر را میبنند که با پیژاما و زیرپیراهن در اتاق بالا و پایین میرود و دستهایش را بهم میمالد. بچه ها تعجب میکنند که پدر در خانه است و اداره نرفته
و مادرها ( دو مادر!) در گوشه ای کز کرده اند... تا سرجایشان نیمخیز میشوند پدر رو به مادرها داد میزند هر چه لباس کهنه و پاره دارید بیارید بچه ها بپوشند کهنه ای هم ببندید سرشان ! منهم یکسر برم ببینم حشمت اله خان چکار میکنه ، بیچاره از ترس سکته نکنه خوبه ! بچه ها سریع از جایشان بلند میشوند و از پنجره نیمه باز به حیاط سرک میکشند روی دیوار حیاطشان دورتادور سربازهای روس نشسته اند و پاهایشان را آویزان کرده اند و باهم صحبت میکنند در گوشه حیاط هم چادری برپا شده و یک اسب بزرگ و چند سرباز دیگر روس اونجا در حال کاری هستند....بچه ها بهم نگاه میکنند نمیدانند چه اتفاقی افتاده و چه سرنوشتی در انتظارشان است، .....بچه ها از پنجره مشاهده میکنند که پدر از خانه شان بیرون آمد و راه افتاد طرف خانه حشمت اله خان ، هنوز دو سه قدم جلوتر نرفته بود که یکی از سربازان روی دیوار تفنگش را گرفت طرف پدر و گلنگدن را کشید و به روسی داد کشید : ایست! پدر می ایستد و دستهایش را میبرد بالا، سرباز به روسی میگوید برگردد داخل اتاق( پدر به چند زبان از جمله روسی تسلط کامل دارد بدینخاطر و به دلیل احتیاج قوای اشغالگر به مترجم ، پدر با مشکلی مواجه نمیشود و تا 5 سال آتی که روسها در جلفا هستند و بعدا تا سال 1334 که فوت میکند در سمت رییس اداره پست باقی میماند) پدر در حالیکه دستهایش بالاست عقب عقب بر میگردد داخل اتاق ، همزمان سربازهای روس حشمت الله خان را دست بسته از اتاقش بیرون میاورند و در حالیکه زن و بچه اش پشت سرش زار میزنند میاوردند کنار پنجره خانه پدربزرگ من ، گروهبان روس سرش داد میکشد چرا دو زن ؟ هر مرد یک زن باید داشته باشد ، تو دو تا داری این درست نیست یکیش را باید پس بدی !
پدربزرگ وارد بحث شان میشود و از وضعیت. اجتماعی کشورمان برایشان میگوید و از مسایل شرعی و دینی دلیل میاورد ( البته سنگ خودش را به سینه میزند در حالیکه مادربزرگها جفتشان بیشتر در خود فرو رفته اند!)...بهرحال روسها آن شب حشمت الله خان را پیش خودشان نگاه میدارند و فردا صبح آزادش میکنند
حشمت الله خان بعد از آزادی زن تبریزی را میفرستد تبریز و به زندگی تحت اشغال قوای روس با زن آکتورش و همسایگی خانواده میزممدعلیخان ادامه میدهد....
- ۹۴/۰۷/۱۰