نوستالژی باغشمال
امروز ماشین سازی تبریز در استادیوم پیر باغشمال بازی داشت بعد از سالها به باغشمال رفتمو بازی را از روی سکوهای سیمانی استادیوم قدیمی تماشا کردم. راستش زیاد در بحر بازی نبودم. بهترین تیمهای لیگ برتر ایران چطور بازی میکنند که انتظار داشته باشیم تیم های لیگ 1 و 2 تماشاگر پسند بازی کنند. دریغ از یک پاس زیبا و یا یک دریبل و استپ توپ، تنها چیزی که در زمین بود الکی خود را به زمین انداختن و اتلاف وقت ، جنگ اعصاب و فحش و زیر توپ کشی بود...
اما باغشمال همان باغشمال دوست داشتنی ما بود با آن ورودی زیبا و زمینهای تنیس و ساختمانهای دو میدانی و بسکتبال و .. و ورودی های خاطره انگیز و خوش خاطره...
یادمه هفت هشت سالم بود بهمراه پسرخاله هم سنم آنقدر به مادر و مادر بزرگم التماس کردیم که اجازه دادند برای بازی فوتبال تبریز با اصفهان به باغشمال برویم. همسایه و دوست مادر بزرگم که ما بهش ( فاطموستان خانیم ) میگفتیم دو پسر بزرگ داشت. که یکیش اسمش حاجی بود و دیگری مشدی عبدالله که حدود سی سی و پنج سال داشتند و هر دو اهل فوتبال و باغشمال بودند. مادر بزرگم دست جفتمان را گرفت برد منزل همسایه و سپردمان دست مشدی عبدالله و برای هر کداممان هم. یک اسکناس کاغذی دو تومانی داد دستش. و اینطور شد که یکساعت بعد من و پسرخاله ام احد دست در دست مشدی عبدالله خوشحال و خندان درست مثل اینکه داریم روی ابرها پرواز میکنیم راه افتادیم بطرف باغشمال......
جلوی در اصلی باغشمال بسیار شلوغ بود ، روی دیوارهای بلند باغشمال. به فاصله های ثابتی پاسبان گذاشته بودند و تعدادی پاسبان اسب سوار هم در بیرون استادیوم و کنار دیوارها نگهبانی میدادند. درگیری و فشردگی در ورودی استادیوم آنقدر زیاد بود که به هیچ عنوان امکان ورود برای ما با آن هیکل نحیف وجود نداشت. هر موجی که میامد ما را که به زور یکمتر جلو میرفتیم ده متر عقب میاورد. با مشدی عبدالله و حاجی و یکی دونفر دیگر جای خلوتی در کنار دیوار استادیوم را پیدا کردیم حاجی خودش را سریع از دیوار بالا کشید و مثل گربه بالا رفت. روی دیوار که ایستادمشدی عبدالله احد را بلند کرد و حاجی اونو هم بالا کشید ، نوبت که به من رسید پاسبان اسب سوار ما را دید و سریع به طرفمان هجوم آورد تا من بالای دیوار رسیدم مشدی عبدالله فرار کرد حاجی و من و احد بالای دیوار ماندیم و پاسبان با شلاقی که در دست داشت شروع کرد به زدن ما ، مستاصل ماندیم که چکار کنیم دیوار حدود سه چهار متر ارتفاع داشت .در همین حین پاسبان روی دیوار هم متوجه ما شد. پسرخاله ام احد و حاجی پریدند بطرف پیاده رو ، من که آرزوی دیدن فوتبال را در حال از دست رفتن میدیدم دل به دریا زدم و پریدم داخل استادیوم و بدو رفتم طرف ورودی و سکوها ..... دهانم از تعجب باز مانده بود برای اولین بار زمین چمن و بازی فوتبال رسمی میدیدم( آنموقع تلویزیون هم نداشتیم) با دهان باز و چشمانی حیران از لای مردمی که جلویم بودند 45 دقیقه ایستاده فوتیال زیبا را تماشا کردم . گلر دادوش بود و از بازیکنان پیشیح احد( احد گربه)کچل هدایت ،.....حالاهم در یادم است و شعار
" عشقعلی تابوت گتی ، اششک اولوب تئز گَتی"
وسط نیمه حاجی و مشدعبدالله و احد که بلیط خریده و وارد استادیوم شده بودند پیدایم کردند
- ۹۴/۰۷/۱۰