جولفالی

  • ۰
  • ۰

حقوق زندانی !

یادم است که در روزهای پر حادثه و پرشور قبل از انقلاب به دنبال از کار افتادن و خنثی شدن بسیاری از ارگانهای حکومتی ، درب زندانها هم باز شد و در کنار افراد بسیاری

که به علل مبارزاتی و مخالفت با حکومت شاه زندانی بودند بسیاری از زندانیان عادی ، قاتلین ، دزدها و  قاچاقچی هاو ....نیز رهایی یافتند ( هرچند برخی از آنها دوباره به زندانباز گردانده شدند ) و به خیل مردم پیوستند.

در یکی از آنروزهای پرخاطره ، وقتی باتاکسی از چهارراه آبرسان راهی میدان ساعت تبریز بودم ، میهمان صحبتهاییکی ازهمان بندیهایی شدم که به جرم قاچاق مواد مخدربه حبس ابد محکوم و در زندان عادل آباد شیراز زندانی بوده و با هجوم مردم به این زندان مخوف  ، آزاد و به شهر خودش تبریز آمده بود . پیرمردی بود با موهای تقریبا سفید ، سبیلهایجوگندمی کلفت و هیکل تنومند ، که قیافه شکسته و چشمهایی خسته داشت و با لحنی دلنشین ، شمرده شمرده و متین صحبت میکرد و از خاطراتش میگفت طوری که اگر خودش اشاره نکرده بود اصلا به قیافه و لحن کلامش نمیامد که قاچاقچی

و خلافکاری باشد که ده دوازده سال  زندان کشیده است بیشتر به انقلابیون قدیمی یا چنگاوران پیری شبیه بودکه از فتوحات و پیروزیهایی که در آنها نقش بازی کرده بود داستانهای فراوان در سینه داشت . همه مسافران تاکسی و همچنین راننده محو

خاطراتش بودیم و دلمان نمیخواست تاکسی به میدان ساعت برسد!

.میگفت : در زندان عادل آباد شیراز امکانات رفاهی ، بهداشتی، نه اینکه وجود نداشت خیلی کم بود یادمه یکسال خیلی سخت مریض شدم نبود پزشک مناسب و عدم رسیدگی باعث شد بیماریم شدت بگیردبطوری که روزها و هفته ها در بند خوابیده بودم و امکان بلند شدن و انجام کارهای معمولم را هم نداشتم و اگر حمایت دوستان و رفقایم نبود حتما از پا در میامدم..یکروز که خیلی از دست خودم و بیماری و زندان

و بطور کلی زندگی کلافه و عصبانی بودم فکری به خاطرم رسید کاغذی از مسئول بندمان گرفتم و یک تلگراف به شهبانو فرح که آن موقع ریاست افتخاری انجمن دفاع از حقوق حیوانات را برعهده داشت نوشتم با اینمضمون : علیاحضرت ، اگر بپذیریم که انسان نوعی حیوان است و از حقوقی حداقل به اندازه یک سگ یا گربه برخوردار هست ،ازحضرتعالی که ریاست انجمن دفاع از حقوق حیوانات را بر عهده دارید

خواهشمندم به وضعیت اینجانب کمتر از سگ و کمتر از گربه که چند ماه است در بستر بیماریست و فریادرسی ندارد رسیدگی فرمایید ، البته لازم میدانم اشاره کنم که اگر کمتر از سگ و گربه نبودم مسئولین زندان به اندازه یک حیوان به حقوقم احترام میگذاشتند.تلگراف را نوشتم و تحویل دادم و پتو را کشیدم سرم ،و هرچه بادابادی گفتم وخوابیدم و چون همه عصبانیت خودم را خالی کرده بودم الحق و انصاف خواب خوبی هم کردم .پس فردا صبح زود ، اول وقت نگهبان از خواب بیدارم کرد کمک کردلباسهایم را پوشیدم ، با جیپ ارتشی بردنم یک جایی فرودگاه مانندسوار هلیکوپتر کردند و رفتیم تهران ، و در یک بیمارستان مجهز بستریو معالجه شدم ...... به خودم دست مریزادی گفتم فهمیدم تلگراف کار خودش را کرده..توی خال زده بودم.

  • ۹۴/۰۲/۰۳
  • حمیدرضا مظفری

نظرات (۱)

دمش گرم!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی