جولفالی

  • ۰
  • ۰

(خاطرات جلفا - نوجوانی - قرص جوشان ! )
.......................................................
فکر میکنم کلاس پنجم یا ششم بودم که صاحب همسایه
جدیدی شدیم ، یک روز صبح خانواده « آقا نوروز » با سلام
و صلوات از راه رسیدند و در همسایگی ما در خانه چسبیده
به منزل ما مستقر شدند، تعدادشان هم ماشاءاله کم نبود
آقا نوروز با زنش و شش پسر بزرگ تا کوچک یک ساله و یک
دختر سوگلی و برادر آقا نوروز و پسر بزرگ او که برای ادامه
تحصیل در جلفا قاطی خانواده عمویش شده بود ، و این همه
در یک خونه دو اطاقه که خیلی زود هم آماده اش کردند و 
وسایل مختصرش را چیدند مستقر شدند ، یک اتاق را برای 
انباری و پخت و پز در نظر گرفتند و در اتاق نسبتا بزرگ دوم 
هم یک تخت چوبی با رختخوابهای رویش جایگاه بزرگ خانه
یعنی « آقا نوروز » بود مثل همه خانه ها و خانواده هایی که
به یاد دارم ، و یک جای خواب بزرگتر برای بقیه ، که کنارهم 
ولو میشدند و از بزرگ تا کوچک کیپ هم میخوابیدند با یکی
دو لحاف کرسی که رویشان کشیده میشد.
اینطور بود که زندگی ساده همسایه جدید ما که از یکی از
دهات نزدیک مرند برای سرایداری مدرسه جلفا به شهرما
منتقل شده بود شروع شد و ادامه یافت.
بدینگونه مدرسه جلفا یک سرایدار جدید پیدا کرد و خانواده
من و همسایه های ما یک دوست و همسایه جدید یافنتد
و در این میان منهم چهار پنج دوست و همبازی خوب و به
درد بخور به تور زدم و زندگی ساکت و آراممان با این همسایه 
پرجمعیت ادامه یافت و این دوستان جدید هم به نوبه خود 
شادی ها و تفریح و دلخوشی و در مواقعی مشکلات جدیدی
وارد زندگی همگی ما کردند .....
یکی دو ماه بعد صبح زود با صدای در اتاقمان که به شدت
کوبیده میشد همگی از خواب پریدیم ، پدرم هنوز سرجایش
روی تخت گوشه اتاق خودش را پیدا نکرده بود که مادرم
هراسان در را باز کرد پسر وسطی « آقا نوروز » بود که داد
میکشید کمک کنید پدرم مرد ! نوروز مرد ! میدانستیم آقا
نوروز چند روزیست مریض است ، سرما خورده بود شاید هم
آنفولانزا گرفته بود امّا حالش طوری نبود که بمیرد ، در عرض
دو دقیقه من و پدر و مادرم در خانه همسایه بودیم ، «آقا نوروز»
در حال خفه شدن بود و زنش زیر پیراهن او را بالا زده و 
شانه های شوهرش را میمالید و پی در پی داد میکشید
نوروز ! نوروز ! منو تنها نذار ! نفس بکش..ترا به خدا.....
و پسرهای آقا نوروز هم دور سرش میچرخیدند و دختر یکی
یکدانه اش هم موهای سرش را میکند یک اوضاعی بود آن سرش
نا پیدا ، پدرم داد کشید :همه برید کنار و همه را از کنار مرد
دور کرد و از زن آقا نوروز کم و کیف جریان را پرسید ، اینکه
چی شده ، چه اتفاقی افتاده ، نوروز آیا چیزی خورده ، اگر 
خورده ،چی ؟ و کی ؟ و زن آقا نوروز که بریده بریده همراه گریه
و ناراحتی ماوقع را گفت گوشی دستمان آمد.
دکتر برای سرماخوردگی آقا نوروز قرص ویتامین c جوشان 
تجویز کرده بود امّا یا یادش رفته بود طرز استفاده اش را هم 
بگوید یا هم گفته بود و اینها یادشان رفته بود در هر صورت
صبح اول وقت قرص جوشان را میگذارند در دهان آقا نوروز ناشتا
و با یک لیوان آب میفرستند توی شکم او ، حالا چطور قرص به
آن بزرگی را از گلوی آقا نوروز رد میکنند خودش حدیثی است
امّا اصل ماجرا از شکم آقا نوروز شروع میشود ! قرص در شکم
خالی میجوشد و بالا میاید و کم میماند از گلوی ایشان سر ریز
کند، آقا نوروز دست و پا میزند و حالت خفگی بهش دست میدهد
و ماجرا اینطور شروع میشود و خوشبختانه به خوبی و خوشی
تمام میشود.....
حالا که این ماجرا را مینویسم یاد اتفاق دیگری از این همسایه
دوست داشتنی میفتم که این بار زن همسایه آنرا رقم زد .....
یادمه مادرم شبهای ماه رمضان وقتی برای سحری ( اوباشدان )
بیدار میشد ، یک تلنگری هم به در اتاقهای همسایه هایی که 
ممکن بود خواب مانده باشند میزد ، در شبی که صبح آنروز 
« آقا نوروز » به دهشان رفته بود و زنش با بچه ها در خانه تنها
بودند مادرم طبق معمول وقت سحری در اتاقشان را میزند .....
یکدفعه مثل اینکه بمبی ترکیده باشد صدای وحشتاکی بلند شد
و پشت سرش جیغ مادر، دوباره همه با ترس به بیرون ریختیم
زن همسایه وسط کریدور ولو شده بود و آخ وای میکرد و مادرم
شوکه شده و جیغ میکشید..
«آقا نوروز » که در خانه نباشدتختخواب بزرگ خانواده به زنش 
میرسد! زن آقا نوروز در جای شوهرش روی تخت میخوابد وقتی 
که مادرم دق الباب میکند زن تازه از خواب بیدار شده یادش
میرود که روی تخت است ، میدود که سریع در را باز کند از تخت
محکم به زمین میفتد و تعادلش را از دست میدهد و همانطور
محکم به در میخورد دو لنگه در با صدای شدیدی باز شده به
دیوار میخورد و زن بیچاره مثل گلوله پرت میشود وسط کریدور
و چند متری غلت میزند.....مادرم چند روز نتوانست خودش را 
پیداکند....و از آنروز به بعد دیگر هیچ کس را بیدار نکرد !

  • ۹۳/۱۱/۱۴
  • حمیدرضا مظفری

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی