جولفالی

  • ۰
  • ۰

اولین مسافرتم و ماجرای « دره دیز » من !
..............................................................
پانزده سالم بود و قرار بود برم کلاس نهم ،روز آخر تابستان
شاید هم اول مهر بود همگی تبریز بودیم خانه مادربزرگم ،
تصمیم بزرگترها این بود که پدرم و من همانروز برگردیم جلفا
پدرم معاون مدرسه بود و لازم بود حتما در مدرسه باشد و من
هم که بعنوان بچه درسخوان نباید روز اول سال تحصیلی را از
دست بدهم . امّا من دلم نمیامد خانه مادربزرگم را ول کنم برم
شهرمان ، دودل بودم ، معطل میکردم ، سرسنگین جواب میدادم
یک جوراب پوشیدن را یکربع طول میدادم همین باعث شد که پدر
به تنهایی عازم شود ....ترس از عاقبت کار و سین جیم های ناظم
مدرسه ( که پدرم باشد ) در سر صف ( پدرم هیچ فرصتی را برای
اثبات اینکه هیچ فرقی بین بچه خودش و دیگران قائل نمیشود از
دست نمیداد ! اول حساب من را میرسید بعد میرفت سراغ پسر
رییس گمرک و رییس شهربانی و سایرین .. ) و شماتت های مادر
باعث شد نیم ساعت بعد از پدرم من هم راهی شوم ، فکر نمیکردم
مسافرتم تنهایی باشد اما وقتی به گاراژ اتوبوسهای جلفا رسیدم
که در « یکه دوکانلار» واقع بود متوجه شدم که پدرم با اتوبوس
جلفا رفته است و من ماندم با یک اتوبوسی که از طریق گرگر و علمدار
عازم جلفا بود و اولین مسافرت یک بچه شهرستانی چشم و گوش 
بسته.....یادمه کفش های تازه ای که پدرم به قیمت هجده تومان
از کفش ملی خریده بود پام کرده بودم ، یک زنبیل نایلونی از آنهایی
که خانم ها در خریده روزانه برمیدارند دستم بود که توش کتابهای
جلد شده کلاس نهم را گذاشته بودم و شش تومان پولی که 
قیمت بلیط اتوبوس های مسیر تبریز به جلفا بود و مادرم داده بود را
هم محکم در مشتم میفشردم طوری که دستم عرق کرده بود ،
میترسیدم مشتم را باز کنم پولها از دستم فرار کنند.................
به هرحال شش تومن خیس و عرق کرده را گذاشتم کف دست 
کمک راننده و سوار اتوبوس شدم و بعد از کمی معطلی ماشین
راه افتاد ، از تبریز تا به مرند برسیم هیچ فرقی با مسافرت هایی که
همراه پدر و مادرم بودم نداشت ، طبق معمول در مرند نیم ساعتی
جلو یک رستوران منتظر ماندیم که راننده و دیگران یک چایی بزنند 
و پیر ها هم دست به آبی بروند تا مسر را ادامه دهیم ، 
از مرند به طرف جلفا اوضاع عوض شد در عرض چند دقیقه ابرهای
سیاه آسمان منطقه را پوشاند ، رگبار شدید باران با باد شدیدی
که یک مرتبه معلوم نشد از کجا سر و کله اش پیدا شد از همه طرف
به شیشه های ماشین میکوبید ، چند نفر از مسافران صلواتی 
فرستادند و یک نفر با صدای بلندی شروع کرد به دعا خواندن ، من
که قبلا کتاب فارسی ام را میخواندم و بی حوصله به صندلی تکیه
داده بودم ، حالا سیخ سر جایم نشسته و دو دستی میله صندلی
جلویی را چسبیده بودم و زل زده بودم به جاده ای که هر لحظه محوتر
میشد. وقتی ماشین به دره دیز رسید ( دره دیز دره مشهوری است
در بین کوههای بلندی که ساحل ارس و شهر جلفا و دهات اطرافش
را از دشت مرند جدا میکند و یک محل تاریخی است که مخصوصا
در زمان صفویان ، لشکر آنها راه قوای عثمانی بطرف مرند و تبریز
را در این دره صعب العبور میبستند ) کوههای بلند دو طرف جاده ،
صدای رعد و برق ، و سیلابهای که از کوهها بطرف جاده سرازیربود
کم کم همه مسافران را حتی آنهایی که تا حالا شوخی میکردند و 
متلک بار ترسوها میکردند را ترساند .....صدمتر جلوتر سیلی که از
بهم پیوستن سیلاب ها درست شده و از دامنه کوه آبشار مانند
فرو میریخت و از عرض جاده میگذشت و با سر و صدای زیادی به 
ته دره میرفت راه را بر اتوبوس بست ، ماشین ما متوقف شد، اما
ماندن و ایستادن در آنجا هم کار ساده ای نبود راننده اعتقاد داشت
که به راحتی میتواند از داخل سیل بگذرد خطرش از ایستادن در 
آنجا بیشتر نیست ، با وجود اینکه برخی ها معتقد بودند ممکن است
سیل مسیر جاده را کنده و برده باشد راننده ماشین را راه انداخت و به
آهستگی وارد سیل شد و در میان صلواتهای پی در پی مسافران
دنده را عوض کرد و گاز داد تا....اتوبوس تکان شدیدی خورد یکی به
اینطرف یکی به آنطرف و به پهلو غلتید بطرف دره و افتاد در داخل 
آب گل آلود ، و زن و مرد و پیر و جوان غلتیدند رویهم و فریاد یا ابوالفضل
و یا زهرا بود که به هوا خاست و مردم هجوم آوردند بطرف پنجره های
شکسته ، ......فکر میکنم پنجمین یا ششمین نفری که با 
کفشهای تازه ام و زنبیل کتابهای مدرسه ام از پنجره شکسته پریدم 
توی آب گل آلود وو زیر باران شدیدمن بودم( نا تمام )
عکس تونل قطار تبریز به جلفا در « دره دیز »

  • ۹۳/۱۱/۱۴
  • حمیدرضا مظفری

نظرات (۱)

سلام وبتون خیلی جالب بود خوشحال میشوم به ما هم سری بزنید 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی