آرامش و سکون جلفا ( از سری خاطرات نوجوانی قسمت 1)
..................................................................
جلفا شهر آرام و بسیار ساکتی بود و آرامش عجیبی داشت
شبهایش بسیار خلوت بود ، شاید به این دلیل که شهر تجاری و
کارگری به حساب میامد و کلّ زندگی در شهر بر کاکل گمرک و
راه آهن میچرخید ، صبح زود کارگرها و کارمندها از دهات و
شهرکهای اطراف با اتوبوسها و مینی بوس ها ( که در زبان محلی
قاپدی قاشدی میگفتیم) به جلفا میامدند کمی چهره شهر را
از خلوتی و سکون در میاوردند و بعد از تعطیلی کار بعد از ظهر
به خانه هاشان برمیگشتند و تا به غروب برسیم رفته رفته
شهر ساکت تر و خلوت تر میشد حتی مغازه دارها و صاحبان
فروشگاهها هم که خانه در دهات اطراف داشتند بعد از بستن
مغازه هاشان با آخرین سرویسها جلفا را ترک میکردند و
سکوت و آرامش را با ما تنها میگذاشتند.
رود ارس که هم چسبیده به جلفا بود طوری که با خانه ما
چند ده متر بیشتر فاصله نداشت در این سکوت و سکون شهر
شریک بود ، چشمه های کم آب و کوچک زیادی دیده ام که
با سر وصدای زیادی جاری میشوند امّا ارس پر آب و قدیمی
ما چنان بی سر وصدا بود و چنان در سکوت طی طریق میکرد
که تصورش برای کسی که در کنارش قدم نزده و یا در ساحلش
نبوده ممکن نیست . از این رود خروشان و پر تلاطمی که در
برخی مواقع انسانها و وسایل زیادی را هم به کام خود کشیده
کوچکترین صدایی نمیشنوی ، درست مثل شهرش و مردمان
آرام و صبور شهرش.....
روزی از پدر بزرگم در باره همین مساله سوال کردم پاسخ
کوتاهش این بود که این رودخانه لعنت شده است دلیلش را
چند بار ازش خواستم سرانجام روزی جواب داد که در خلوتی
یکی از شبهای تابستان جلفا ، پدر بزرگ تخت چوبی خودش
را وسط حیاط خانه مان آماده خواب میکرد ، ماه کامل وسط
آسمان بود و در مهتاب زیبای آن شب ، همه جا و همه چیز
زیبایی منحصربفردی داشت ، با پدر بزرگ لحاف را تا زیر چانه مان
کشیدیم تا خنکی نسیم آخر شب را فقط با صورتمان که بیرون
لحاف مانده بود حسّ کنیم ، زیبایی آسمان با آن همه ستاره
محسور کننده بود ( زیبایی آسمان پر ستاره در شب وقتی
از زیر لحاف چشم در آن میدوزی یکی از موهبتهایی است
که نمیشود توصیف کرد و بچه های آپارتمان نشین این دوره
و زمانه از درک همچو زیبایی محرومنند ) همانطور که ردّ یک
دنباله دار خوشگل را در آسمان دنبال میکردم یواشکی از
پدر بزرگم پرسیدم یادته که میگفتی «آراز » لعنت شده است؟
پدر بزرگ که گفت : هوم ، فهمیدم هنوز نخوابیده است ،
گفتم حالا میشه بگی چرا ؟ پدر بزرگ با صدای آرامی ادامه
دادکه :شنیده ام در زمانهای قدیم، خیلی قدیم ارس صدای
وحشتناکی داشت طوری که در کنارش اگر دو نفر داد هم
میکشیدند صدایشان بهم نمیرسید ، گویا در آنزمانها گذر یکی
از امام ها به جلفا میفتد ، ایشان در ساحل رود ارس به
نماز می ایستد ، ولی صدای آب چنان شدید بوده که چند
بار امام مجبور میشود که نمازش را بشکند و دوباره از اول
بخواند ، ولی باز هم تمرکزش را از دست میدهد بالاخره
طاقتش تنگ میشود و بر میگردد سمت رود خانه و نفرینش
میکند « الله سسیوی باتیرسین انشاءاله ، سنی گوروم
لال قالاسان » و از همان لحظه ارس لال میشود و دیگر هیچ
صدایی ازش به گوش نمیرسد . حالا دیگه بخواب، بذار منهم
بخوابم فردا کار دارم . پدر بزرگم خوابید امّا من خوابم نبرد
همش در این فکر بودم که چطور چنین چیزی امکان دارد
یکجوری دلم به حال ارس میسوخت ، این که صدایش در گلویش
گیر کرده در نمیامد اذیتم میکرد ،در این فکر بودم که......
همانطور که فکر میکردم خوابم برده بود .
کاش پدر بزرگم زنده بود چند تا سوال دیگر هم راجع به این
موضوع ازش میپرسیدم..............
پایان قسمت اوّل
عکس جلفا با «رود ارس »و کوه « پلو داغی »، وطن من
- ۹۳/۱۱/۱۴
اراز ترک ملتلرینیندی وایندده آذربایجان بیر اولاجاخ یاشاسن آذربایجان و ترکیه قاردشلاخی یاشاسن ترک اولانلاری وترک ایت لری