سیزده چهارده سال بیشتر نداشتم در جلفا زندگی
میکردیم ، نمیدانستم تلویزیون یعنی چه ! تلویزیون ایران پخش سراسری
نداشت و با وجود اینکه در مرز شوروی زندگی میکردیم و آنها فرستنده های
قوی داشتند ولی داشتن تلویزیون و نصب آنتن در جلفا ممنوع بود
وقتی در سال 50 به مناسبت برگزاری جشنهای 2500 ساله شاهنشاهی
تلویزیون ایران رسما شروع به کار کرد در جلفا هم آنتن ها بر فراز پشت بامها
به اهتزاز در آمد یک آنتن رو به شرق برای دیدن برنامه های خودمان و یک
آنتن عمود بر اولی و رو به شمال برای دیدن برنامه های آنور ارس ، اما داخل
منازل کانالها بیشتر برنامه های آنوری را نشان میداد.....
یادم است بسیاری از فیلمهای قدیمی و جاودانه ترکی مثل مشهدی عباد
آرشین مال آلان ، جیران ، عمادالدین نسیمی و ... و بسیاری از فیلمهای
جنگ جهانی دوم به زبان روسی و بسیاری از مسابقات ورزشی را از
تلویزیون باکو تماشا کردم ( جالبه که تلویزیونی که پدرم خریده بود یک
تلویزیون مبله در دار با مارک شاب لورنس بود که حالا هم داریمش و پدرم
روزها که بیرون میرفت در تلویزیون را قفل میکرد که ما به درس و مشقمان
برسیم ولی پدر از در بیرون نرفته من با سنجاق قفلی سریع بازش میکردم
و با خواهرم دوتایی مینشستیم به تماشا ازبس که ندید بدید بودم !)
خاطرات حرکات بسیار زیبای ژیمناست رومانیایی به اسم نادیا کومانچی
افسانه ای را از همانجا به یاد دارم........بگذریم
در آن سالهای گذر از نوجوانی به جوانی ، تلویزیون باکو فیلمی نشان داد
و بعدا چندین بار آنرا دوباره پخش کرد به اسم « یددی کامسامل » اگر اشتباه
نکنم همان « هفت مبارز جوان » معنی میدهد. حالا که فکر میکنم به
نظرم این فیلم اقتباسی از فیلم هفت سامورایی باید باشد یا برعکس ..
به هرحال در این فیلم هفت مبارز جوان که از حدود چهل و چند سال قبل
در یادم مانده بعد از استقرار حکومت جدید، اکیبهایی از مبارزان به روستاها و
شهرستانهای دور دست فرستاده میشوند تا مردم را برای مبارزه با عوامل
حکومت سابق و زمین داران و اربابها و عوامل آنها سازماندهی کنند....
این گروه هم به یکی از دهات آذربایجان می آیند و با اربابی که از ده گریخته
و در کوههای اطراف موضع گرفته درگیر میشوند و در این بین یکی از
جوانترین اعضاء این گروه دل به عشق دختر ارباب میدهد و در اینراه جانش را
میبازد....روحانی ده به همراه ساکنین آبادی پیش فرمانده گروه که فرد
باتجربه ای به نام « بختیار » است میروند و از او میخواهند که اجازه دهد
مراسم جوان کشته شده طبق رسم و رسوم ده برگزار شود ، فرمانده
جمله ای میگوید که بعد این همه سال ، بعد از این همه حادثه و ماجرا
که پشت سر گذاشته ام ، صدها فیلمی که دیده ام و کتابهای زیادی که
خوانده ام و از همه شان آموخته ام هنوز که هنوز است وقتی صحبت
عقیده و اعتقاد و فرهنگ و آزادی بیان و حدود و ثغور آن پیش میاید مثل
پلاکاردی که بالا رود در ذهنم برجسته میشود . مضمون جمله این بود :
«حتما با سنت ها و اعتقادات خودتان مراسم را برگزار کنید هرکس ، به
اعتقادات و آداب و سنن ملت دهن کجی کند دهانش کج میماند »
ترکی آن که در فیلم بیان شد این بود : « میلتین اینانجینا ایری (کج )
باخانین گوزلری ایری قالار » ما که اعتقادمان این است ............