ماجراهای جلفا ( 3) ، جبلی ، عسگر عمی
.........................................................
درباره قهوه خانه جبلی در جلفا ، قبلا چیزهایی گفته بودم ، قهوه خانه
بزرگی بود در محوطه اصلی جلفا ، جایی که اتوبوس و مینی بوسهای
مسافری که کارگران گمرک و راه آهن را جابجا میکردند تقریبا در نزدیکی
آن توقف میکردند.
ساختمان قهوه خانه انباری بزرگی بود که گویا قبلا برای نگهداری اجناس
و وسایل ترخیص شده از گمرک بکار میرفت ، عرض کم و طول بلندی
داشت و فاقد پنجره های زیاد بود و نور لامپهایی هم که برای روشناییش
وصل کرده بودند کافی به نظر نمیرسید طوری که همیشه خدا داخل
قهوه خانه تاریک و کم نور بود علاوه بر آن دود سیگار و قلیان هایی که از
اوّل صبح تا آخر شب در حال کار کردن بودند چنان غلیظ بودند که چشم
چشم را نمیدید ، چند بار دنبال پدر بزرگم خیلی جاها را سر زدم و به
قهوه خانه جبلی هم رفتم ، از جلوی در هیچ چیز دیده نمیشد باید از
جلوی همه میزها سان میدیدی و رد میشدی و زل میزدی به آدمهایی
که پشت میزها نشسته اند تا بفهمی کی به کیه و چی به چیه !
خود جبلی ( ما بهش جیبیلی میگفتیم ) هم پیرمرد لاغر اندام قد
کوتاهی بود با ریش کم و بیش خاکستری و موهای کم پشت و بور و
دندانهایی که چند تایش ریخته و چند تای جلویش هم روکشی از طلا
داشت ، یک دستمال بزرگی بر گردن انداخته و پشت کفشهایش را
خوابانده و مثل فرفره در قهوه خانه جلو و عقب میرفت ، چای می آورد
قلیان میبرد و زبر و زرنگ به کارهایش میرسید.
پدرم تعریف میکند که وقتی در سال 20 روسها از ارس گذشتند و وارد
جلفا شدند قهوه خانه جبلی همچنان مشغول فعالیت بود ،آن موقع یک
مرد میانسالی که همه « عسگر عمی » صدایش میکردند پای
ثابت مشتریان قهوه خانه جبلی بود که یک پایش کامل میلنگید و به
سختی راه میرفت و با همین وضع وسایل و خریدهای دیگران را به
خانه هاشان میرساند و با صنار دو شاهی که گیر میاورد زندگی خودش
را میچرخاند و بیشتر اوقات در قهوه خانه پلاس بود.
یکی دو روز بعد از اشغال جلفا ، چند سرباز روس بطرف قهوه خانه جبلی
آمدند، خبر که به قهوه خانه رسید همه آنهایی که آنجا بودند سریع از
محوطه خارج شده و دور شدند ، کسی در آن موقعیت حوصله سوال و
جواب و دردسر نداشت ، امّا عسگر که در راه رفتن مشکل داشت
زیر یکی از میزهای انتهای قهوه خانه که از نظرها دور بود مخفی شد.
سربازهای روس جلوی قهوه خانه ایستادند و یکی داخل شد نگاهی به
داخل قهوه خانه تاریک و خلوت انداخت و رو به جبلی کرد : عسگر وار ؟
( عسگر در ترکی ترکیه و آنور ارس سرباز معنی میدهد، در واقع سرباز
روس از جبلی در مورد وجود نظامی ایرانی در قهوه خانه میپرسد امّا
جبلی آنرا به معنی شخص « عسگر» میفهمد ) جبلی سری تکان
میدهد و با نا امیدی به ته قهوه خانه چشم میدوزد و با لحن غمگینی
دادمیکشد : عسگر بیا بیرون ، فهمیده اند اینجایی !
عسگر که در تاریکی از زیر میز بیرون میاید سرباز روس به تصور اینکه
نظامی ایرانی است و ممکن است مسلح باشد شلیک میکند و مرد
بدبخت ، کف قهوه خانه جبلی از پا در میاید...
( داستان فوق روایت پدرم است و واقعی است و در جلفا اتفاق افتاده
است و عکس زیر هم نقشه جلفا و دهات اطراف ان است که از کتاب
« دیباچه ای بر فرهنگ کشاورزی شهرستان مرند » برداشته ام )
- ۹۳/۱۰/۳۰