ماجراهای جلفا (2) : « آشوت »
............................................
جلفای قبل از انقلاب یک میخانه خوب هم داشت , بهش
میگفتیم « مغازه آشوت » . آشوت یک مرد ارمنی میانسال
با موهای جوگندمی و قیافه بشّاش و خواستنی و قدّ کوتاه
بود که در مغازه می فروشیش از صبح تا آخر شب یکسره
باز بود ، در مغازه آشوت برخلاف « دردر رضا » بیشتر کارمندها
و دولتی های جلفا جمع میشدندو گلویی تازه میکردند و اوقات
فراغت و بیکاریشان را میگذراندند.
آن زمان ( حدود سالهای 50 ) یادم است به دلیلی که نمیدانم
عدّه زیادی از ارامنه ایران ، با اهل خانه و خانواده و فامیل و
وسایلشان از ایران به شوروی و جمهوری ارمنستان که جزوی
از جمهوریهای شوروی بود کوچ میکردند و این مهاجرت بی بازگشت
معمولا به وسیله قطارمسافری از طریق جلفا انجام میشد . به
این خاطر ایستگاه راه آهن جلفا در برخی از روزها (معمولا دو
روز در هفته ) که قطار مسافری از ایران به شوروی میرفت شاهد
و ناظر خداحافظی و جدایی بسیاری از افراد و خانواده ها از هم
میشد که با گریه و زاری و تلخی فراوانی همراه بود چون این
جدایی در واقع جدا شدن طولانی مدتی بود که شاید دیدار
مجددی در پی نداشت و فراقی ابدی محسوب میشد.......
یکی از این خانواده ها هم خانواده « آشوت » بود
به دلیل اوضاعی که آن موقع بر مرزهای شوروی ( که بدان دیوار
آهنین میگفتند ) با ایران حاکم بود مهاجرین نمیتوانستند به
راحتی از اوضاع آنور مرز و کشور جدیدشان برای دوستان و فامیل
خود در ایران یا هر جای دیگر جهان چیزی بگویند یا بنویسند
و وضع خودشان بعد از مهاجرت را توصیف کنند وبا تعریف از
وضعیت جدیدشان ، خانوده ها و فامیل را به ادامه مهاجرت
تشویق نمایند و یا با گلایه و نارضایتی از اوضاع ، مانع گرفتار
شدن دیگران شوند.
نقل است که خانواده آشوت قرار گذاشته بودند بعد از استقرار
در ارمنستان و گذشت چند ماه و مزه کردن اوضاع اقتصادی و
اجتماعی آنجا ، یک عکس دسته جمعی باهم گرفته و برای فامیل
و دوستان اینوری و ایرانی ارسال کنند و این عکس بدون توضیح
و تفسیر باشد و قرار بر این بود که اگر وصع خوب بود عکس را
ایستاده بگیرند و اگر وضع نامناسب و غیر قابل تحمل بود ، عکس
را در حالتی که همگی نشسته اند گرفته و ارسال نمایند....
آشوت چند ماه بعد از مهاجرت خانواده اش بی صبرانه منتظر
نامه آنها بود و هر روز در میخانه اش بحث بود که نامه کی خواهد
رسید و چه نوع عکسی خواهد داشت و این بحث ها گاهی به
جدل هم میکشید ولی نامه نمیرسید.....
بالاخره یکروز انتظارها به پایان رسید و پستچی نامه خانواده آشوت
را به دست او رساند در میان شور و اشتیاق مشتریها « آشوت »
در حالیکه دستانش میلرزید نامه را باز کرد همانطور که انتظار میرفت
نامه فقط شامل یک عکس بود...عکسی که در آن همه خانواده
آشوت دراز کشیده و در حال خواب خودشان را به تصویر کشیده بودند !!!
( عکس : میدان اصلی و تنها میدان جلفا سال 1347 )