خاطرات کلاسهای « زنده یاد عزیز حسینی » در دبیرستان فردوسی تبریز (بخش 1)
................................................................................................................
اولین روزی که رفتم دبیرستان فردوسی در سال 52
یادمه با « زنده یاد عزیز حسینی » ریاضی داشتیم
کلاسمو که پیدا کردم بر خلاف انتظارم دو ردیف اوّل کلاس
تقریبا خالی بود و همه بچه های کلاس کیپ هم در ردیفهای
پشتی نشسته بودند . منهم بی خبر از همه جا در صندلی
اول کنار در ورودی در ردیف اول نشستم، برایم جالب بود که
همچو جایی نصیبم میشود در مدارس دیگر و کلاسهای دیگر
سر ردیفهای جلو نشستن دعواست اما اینجا کسی مشتری
ردیفهای اول نبود. بچه ها ازم پرسیدند که مداد و مداد پاک کن
و خط کشت کو ؟ تعجب کردم « مگه سال آخر دبیرستان هم مداد
و مداد تراش میاره مدرسه ؟!» با تعجب نگاهم کردند :« آقای حسینی
می کشدت...از ما گفتن بود !» تهدید بچه ها بهم اثر کرد رفتم
دفتر دبیران را پیدا کردم و به آقای حسینی جریان خودم را که روز
اولمه میام کلاسش توضیح دادم و از بابت نیاوردن مداد و خط کش
عذر خواستم. یک نگاه تندی بهم کرد و گفت :« بار آخرت باشه »
تشکر کردم و عقب عقب آنقدر آمدم تا ار دفتر خارج شدم.
دقایقی بعد که نفسهایمان در سینه حبس بود و جیک کسی در نمیامد
مبصر کلاس « حمید فرشی » که هی از در کلاس سرک میکشید
پرید داخل کلاس که : « آمدند ! » و در همان زمان صدای جیر جیر
کفشهای آقای عزیز حسینی در سالن پیچید. دبیرستان به آن بزرگی
را ، یا بهتر بگم لااقل آن قسمتی که ما آنجا بودیم سکوت مطلق فرا
گرفته بود. صدای جیر جیر نزدیکتر و نزدیکتر شد و در همان حال من دفتر نمره
و حضور غیاب را دیدم که قبل از دبیرمان پرواز کنان از در کلاس وارد شد
و درست روی میز دبیر در جلوی پنجره آرام گرفت و در همان حال حمید
فرشی با صدای بلندی داد کشید : « برپا » و آقای عزیز حسینی با
هیبتی چند بار بیشتر از آنی که در دفتر نشسته بود ، خیلی آراسته
و مدرن با موهایی به پشت شانه کرده و سیاه که با روغنی که به آنها
مالیده بود در نورمیدرخشید و یک دست کت و شلوار شیک چهار خانه
مد امروزی و اطو کشیده و کفشهای ورنی که از تمیزی برق میزد ، در
وسط کلاس ایستاد و فرمان برجا داد و ما نشستیم درحالیکه قلب من تندتر
از هر زمان دیگر میزد (پایان بخش 1)
در عکس نفر سوم از راست آقای عزیز حسینی هستند و نفر چهارم
از چپ دوست عزیزمان آقای سامان جنتی و کنار ایشان در سمت چپ
پدر بزرگوارشان که از فرهنگیان خوشنام میباشند
- ۹۳/۰۹/۲۱
اول مهر ماه سال ۴۵ اولین روز دبیرستان تازه تاسیس مهر ,ساعت اول جبر با آقای عزیز حسینی ,از قبل شنیده بودم که فییوزش زود میپره ,وارد کلاس شد دفتر رو باز کرد اولین اسم مال من بود صدام کرد پای تخته ,گفت یه جمله جبری بنویس ,منم یه مشت چرت و پرت نوشتم ,از یکی از بچه های کلاس که باباش فرهنگی بود و میشناختش پرسید این درسته طرف گفت نه آقای حسینی جمله جبری داخلش بعلاو ه و منها نداره ,بعد ش به من گفت اتحاد سوم رو بنویس ,الکی یه چیزی نوشتم ,گفت اتحاد اول رو بنویس ,یه چیز دیگه از خودم نوشتم ,گفتش خیلی خوب برو بشین ,منم با غرور به طرف نیمکتم میرفتم که یه چک آبدار بهم زد و گفت :اگه فردا اتحاد ها رو بلد نباشی پرونده ت رو میگیری میری یه مدرسه دیگه ,عصر اون روز با دلخوری رفتم خونه از برادر بزرگم که دیپلم ریاضی شو گرفته بود خو استم که اتحاد ها رو یادم بده ,اونم وقت گذاشت و ۱۶ تا اتحاد رو با حل مساله هاش یادم داد (البته حافظه و هوش زیادی که داشتم بی تاثیر در یادگیری نبود فقط بازی گوشی نمیذاشت درس بخونم ) ,روز دوم مهر دوباره کلاس جبر با آقای حسینی ,تا وارد کلاس شد دفتر رو باز کرد و اسم منو صدا زد ,رفتم پا ی تخته ,گفت اتحاد ها رو بنویس ,منم از یک تا ۱۶, اتحاد ها رو نوشتم ,چشم ها بچه های کلاس داشت از حدقه بیرون میومد چون خودم هم نمیدونستم که تا کلاس نهم فقط ۸ تا اتحاد یاد میدن و باقی اتحاد ها رو کلاس دهم و یازدهم یاد میگیریم ,آقای حسینی زیاد تعجب نکرد چون حدس زده بود که همه رو حفظ کردم و اگه مساله در موردشون بپرسه نمیتونم جواب بدم ,واسه همین هم با خیال راحت گفت حالا این مساله رو حل کن,بلافاصله حلش کردم پرسید از کدوم اتحاد استفاده کردی؟جوابش رو دادم ,چند تا مساله دیگه مطرح کرد که همه شو درست حل کردم ,ایندفعه همه اتحاد هایی که روی تخته نوشته بودم رو پاک کرد و یه مساله دیگه مطرح کرد اونم درست حل کردم ,گفت بسیار خوب برو بشین ,به محض اینکه خواستم برم یه چک آبدار گذا شت زیر گوشم( به طوری که همه بچه های زرنگ کلاس متعجب شده بودن چون جواب ها همه درست بود ,)برگشت بهم گفت:اولاخ دیروز منو مسخره کرده بو دی؟گفتم نه آقای حسینی دیشب همه اینا رو از برادر بزرگم یاد گرفتم ,گفت یعنی دیروز هیچکدوم از اینا رو بلد نبودی؟جواب دادم نه آقا ,دوباره یه چک دیگه نثارم کرد و گفت :اولاخ پس دو سال کلاس هشتم و نهم رو چه غلطی میکردی که نتونستی ۸ تا اتحاد رو یاد بگیری که الان یه شبه ۱۶ اتحاد رو که نصفش رو باید امسال و سال دیگه تدریس بشه یاد گرفتی؟یادش به خیر تا کلاس دوازدهم واسه امتحان گرفتن اکثر جمعه ها مجبورمون میکرد بریم مدرسه !!