ماجراهای جلفای قدیم (1)
« در در ریضا » ( در در با کسر « د » خوانده شود )
..............................................................
آنچه از جلفا به یادم مانده یکی قهوه خانه جبلی ( جیبیلی قعفه سی )
است که از صبح زود تا شب مخصوصا ظهرها محّل تجمع کارگرانی بود
که ساکن روستاهای اطراف جلفا بودند و از کلّه سحر به جلفا میامدند و
در گمرک کارگری میکردند و شب برمیگشتند طوری که جمعیت روز جلفا
چندین برابر جمعیت شبش میشد .
دوّم کافّه « دردر رضا » بود ، یک کافه کوچکی در مرکز جلفا ( مرکز که چه
عرض کنم جلفا یک چهارراه داشت به شکل میدان جدید که مجسمه ای
وسطش کار گذاشته بودند و یک سه راهی خاکی محل توقف اتوبوس و
مینی بوسهای حامل کارگران و سایر مسافران ، کافه « دردر ریضا » در
این محل بودو پاتوق آنهایی که از خستگی کار و فشار روزگار سرکی به
آنجا میزدند و لبی تر میکردند و جرعه ای بالا مینداختند . هنوز صدای یکی
ازمشتریهای آنجا را خوب به خاطر دارم که تلو تلو خوران از جلوی خیاط ما
رد میشد و با صدای بلند داد میزد : « آی کپئی اوغلی بیر نفر ! آی کپئی
اوغلی بیر نفر ! » به نظرم آنموقع مستها هم خودشان را سانسور میکردند
نمیشد فهمید منظورش از « بیر نفر » چه کسی است تا آخر خیابان هم
که از نظر ناپدید شد همان جمله را تکرار کرد...
« دردر ریضا » مردی لاغر اندام و بلند قدّی بود که کلاه لبه داری به سر
میگذاشت و سالانه سالانه راه میرفت ، کت و شلوار تیره رنگی میپوشید
و قیافه اخمویی که ازش به یادم مانده هیچ شباهتی به عرق فروشهایی
در داستان و رمانها خوانده ام و در فیلمها دیده ام نداشت.
نقل است که روزی این « دردر ریضا » در تبریز مست و پاتیل میخواهد
سینما برود ورود او به سالن سینما مصادف میشود با شروع فیلم.
همانطور که قدیمیها یادشان هست قبل از انقلاب در شروع هر سئانس
از فیلم ، سرود شاهنشاهی پخش میشد و مردم سرپا می ایستادند
آقا رضا که وارد سالن میشود همه مردم بخاطر سرود از صندلیها بلند
میشوند. « دردر ریضا » به تصور اینکه مردم به احترام ورود او پا شده اند
کلاه لبه دارش را برداشته و تعظیمی کرده با صدای بلند میگوید:
- خواهش میکنم بفرمایید بشینید ، تمنا میکنم ! شرمنده نفرمایید......
( ادامه دارد )
- ۹۳/۱۰/۰۳