جولفالی

  • ۰
  • ۰

« استادان ریاضی دانشگاه تبریز »
از استادان عزیز من ، دکتر مهرورز ، دکتر پوررضا،دکتر مگرویچ تومانیان ، دکتر دهقان ، مهندس فکری ، دکتر زهفروش در این عکس خضور دارند امّا جای دو عزیز از دست رفته دکتر نوریخالیچی رییس دانشکده علوم و دکتر اصفهانی زاده مدیر گروه ریاضی مادر این عکس واقعا خالی است . استادان دیگری هم داشتم که در این عکس غایب هستند از جمله دکتر حمیدی استاد آمار ، دکتر سیفلو رییس دانشگاه بعد از انقلاب و استاد جبر ، دکتر حسنی که به دانشگاه شریف رفت ، دکتر تولایی ، دکتر حسینیون که مسئول آزمون سازی سازمان سنجش شد و دکتر بهفروز .......
انشاءاله به سلامت باشند
..............................................................................................................
یک چند به کودکی به استاد شدیم.....یک چند به «معلمی » خود شاد شدیم
پایان سخن شنو که ما را چه رسید..... از خاک بر آمدیم و بر باد شدیم

  • حمیدرضا مظفری
  • ۰
  • ۰

ساختمان مرکزی دانشگاه تبریز

یکی از شبهایی به یاد ماندنی برایم شبی
بود که به همراه پنجاه ، شصت نفر از دوستان
و سایر دانشجویان در اتاق رییس دانشگاه خوابیدیم
(من برای خودم از خونه بالش و پتو هم آورده بودم! )
فکر میکنم تقاضای تشکیل ترم تابستانی داشتیم
رییس موافقت نمیکرد. فردایش سروان جوادی معروف
آمد اونجا و تهدید کرد که اگر اتاق رییس را ترک نکنید
بد میبینید.افراد گارد هم روبروی ساختمان مرکزی مستقر بودند
( سروان جوادی را که بعد از انقلاب اعدام شد اولین بار آنجا دیدم )
دکتر معصومی رییس رفاه دانشجویی را جلو انداختیم و همه به ردیف
پشت سرش ساختمان را ترک کردیم در حالیکه من پتو و بالشی
زیر بغل داشتم! ( ترم تابستانی هم پرید !)

  • حمیدرضا مظفری
  • ۰
  • ۰

در حساسترین سالهای تاریخ کشور (53-58 ) در دانشگاه تبریز بودم . همچو سالهایی در همچو جایی غیر قابل تکرار است ، 5 سال که 50 سال خاطره و تجربه به همراه داشت و 500 سال تقاص . دگردیسی و تغییر افرادی را که در حالت عادی جند ده سال طول میکشد را در 5 سال مثل فیلمی که با سرعت زیاد پخش میشود دیدم . بالا رفتن سریع افرادی با سرعت نور 
و کله پا شدن دیگرانی را با تمام جزییات ( مثل آنچه که در فیلمهای تلویزیون گاهی یکنفر متلاشی و تجزیه میشود ) مشاهده کردم و درس گرفتم . کجا و کی میشد همچو تجربیاتی را یاد گرفت ؟!! ، دانشگاه تبریز 5 سال به من و دوستان همدوره ای من درس زندگی آموخت آنهم در کلاسی به وسعت انقلاب ، و در شهری مشهور به شهر انقلاب «تبریز ». عشق من و دوستانم به دانشگاه تبریز علاقه صرف به ساختمانها ، محیط و فضای دانشگاه نیست ( که همه آن مکانهای عزیز را مثل در و دیوار پر خاطره خانه پدری دوست داریم ) بلکه عشق به آموخته ها و درسهایی است که دانشگاه در کوران حوادث
بی تکرار آن سالها به ما یاد داد و تاثیری شگرف بر ادامه زندگی ما گذاشت .
....................................................................................................................
جالب است که تاریخ تولد 35 و تاریخ ورود به دانشگاه 36 نوشته شده است 
(35 هجری شمسی و 36 شاهنشاهی است مبدا تاریخی که شاه از خودش ساخته بود)

  • حمیدرضا مظفری
  • ۰
  • ۰

در گوشه شمال غربی دانشگاه تبریز ، روبروی ساختمان 11 ( ریاضی)
و در همسایگی محّل اسفالته مخصوص بازی بسکتبال و تنیس که ما بعنوان زمین
فوتبال گل کوچک (فوتسال ) استفاده میکردیم زمین فوتبال استانداردی با چمن زیبا و مخملی وجود داشت که حالا همگی با خاک یکسان شده و ساختمان نو بنیادی
(همان که در عکس ، پشت ساختمان تازه ساز مسجد دیده میشود) بجایش سر بر
آورده است......افسوس.. زمین چمن زیبای دانشگاه تبریز..............
در این زمین چمن مسابقات قهرمانی جوانان کشور در تابستان 54 یا 55 برگزارشد
دانشگاه خلوت بود .سر مربی مشهور انگلیسی و دارای شهرت جهانی تیم ملی ایران یعنی «فرانک اوفارل » به همراه گزارشگر و کارشناس مشهور فوتبال « مانوک
خدابخشیان » دو صندلی در کنار زمین چمن گذاشته بودند و بازیها را آنالیز میکردند
و منهم که از همان زمانها عاشق فوتبال بودم فکر میکنم همه بازیهای اصلی را پشت سر آندو ایستاده و بازیها را تماشا میکردم و به دفتر و دستک آنها سرک میکشیدم.........
سال اولی بودیم و با دیگر دوستان در گوشه همین زمین چمن مرحوم دانشگاه
فوتبال میزدیم ، آنقدر ادامه دادیم هوا ابری شد باران شدیدی گرفت . حسابی خیس شدیم ولی بازی را ول نکردیم ادامه دادیم آفتاب در آمد همانطور در حال بازی
زیر آفتاب خشک شدیم و....... جوانی ، دانشجویی ، سال اولی ، زمین چمن ،
دانشگاه زیبا یادتان به خیر......
عکس از دوستان دانشجویی است که اسمش یادم رفته ، شرمنده

  • حمیدرضا مظفری
  • ۰
  • ۰

رئیس دانشگده ما (علوم ) و استاد بزرگوارمان
«دکتر محمد علی نوریخالیچی» انسانی بسیار متواضع،
و فوق العاده مهربان بود.یکی از با سابقه ترین اساتید دانشگاه و دارای دکترای
ریاضیات و دکترای مکانیک بودند. ایشان را بار آخر در اوایل دهه 60 ، وقتی از دانشگاه کنارش زده بودند، پشت پیشخوان معازه قابلمه و کاسه بشقاب فروشی
در تبریز ، روبروی راسته کوچه در مغازه « لوازم خانگی نوری » دیدم که مغازه خودش بود برای گذران زندگی . استاد عزیزم در نیم ساعتی که کنارش بودم ،
از ناسپاسی دوران ، از نامهربانی دوستان و همکاران واز خیلی کس ها و چیزها
گلایه کرد.....که بماند. همان دوستان و دانشگاهی که وقتی چند ماه بعد استاد فوت کرد در اعلامیه بلند بالایی از او بعنوان « دکتر نوریخالیچی ، استاد اساتید
دانشگاه تبریز و موسس و پایه گذار دانشکده های فنی ، علوم و علوم تربیتی»نام بردند .......خیلی دنبال عکسی از استاد گشتم و امروز در عکس کاور فارغ التحصیلان فنّی دانشگاه تبریز عکسی از استاد یافتم به همراه دانشجویان فنی
دانشگاه تبریز در سال 1343 ( پشت سر نفر پنجم نشسته از چپ دکتر نوریخالیچی هستند). فارغ التحصیلان قدیمی در این گروه متاسفانه زیاد نیستند،امیدوارم دوستان جدیدتر نیز این مفاخر دانشگاه تبریز را بشناسند.

  • حمیدرضا مظفری
  • ۰
  • ۰

ای که ما را در زمستان دیده ای با پشت خم
این زمستان را نبین ، ما هم بهاری داشتیم 
...........................................................
..........چهل سال قبل ...............................
دانشجویان ریاضی ورودی سال 1353 دانشگاه تبریز
« همکلاسی هایم ، آنها که رفته اند خدا بیامرزدشان
و انها که مانده اند خدا به سلامت داردشان »

  • حمیدرضا مظفری
  • ۰
  • ۰

ﺣﻴﺪﺭﺑﺎﺑﺎ ، ﮐﻨﺪﻳﻦ ﮔﻮْﻧﻰ ﺑﺎﺗﺎﻧﺪﺍ
ﺍﻭﺷﺎﻗﻼﺭﻭﻥ ﺷﺎﻣﻴﻦ ﯾﺌﯿﯿﺐ ، ﻳﺎﺗﺎﻧﺪﺍ
ﺁﻯ ﺑﻮﻟﻮﺗﺪﺍﻥ ﭼﯿﺨﯿﺐ ، ﻗﺎﺵ -ﮔﺆﺯ ﺁﺗﺎﻧﺪﺍ
ﺑﻴﺰﺩﻥ ﺩﻩ ﺑﻴﺮ ﺳﻦ ﺍﻭْﻧﻼﺭﺍ ﻗﺼّﻪ ﺩﻩ
ﻗﺼّﻪ ﻣﻴﺰﺩﻩ ﭼﻮﺧﻠﻰ ﻏﻢ ﻭ ﻏﺼّﻪ ﺩﻩ ...
...................................................
(وقتی آفتاب ده غروب میکند و کودکانت شام خورده
و آماده خواب میشوند. آن زمان که ماه درخشان از
پشت ابر سرک میکشد و ابرو کج میکند و چشمک میزند:
برای کودکانت قصه ای از کودکیهای ما بگو...و درآن قصه هزاران درد و غم و غصه بگو) . شهریار این خواسته را خطاب به کوه حیدربابا بیان میکند و ما به تاسی از او
همین را از دانشگاه تبریز میخواهیم ......

  • حمیدرضا مظفری
  • ۰
  • ۰

گذاشتندم و رفتند همرهانِ قدیم......ز همرهانِ قدیمم همین غم است ندیم
در این خزان خبرِ سرو و گل چه می‌پرسی...خبر خرابیِ باغ است و بی کسیِ نسیم (سایه )
........................................................
اینجا کتابخانه مرکزی دانشگاه تبریز ، به عبارتی
پایتخت دانشگاه ما بود ، هیچوقت اینجا را چنینن خلوت
ندیدم ، همیشه شلوغ ، پر جنب و جوش بود سکوهای کوتاه دورش
در نقش صندلی و نیمکت ، پذیرای دانشجویانی بود که دور هم جمع میشدند
میگفتند ، میخندیدند و پر شور وشر زندگی میکردند.... بادی وزید و آسمان غرید
و مثل روزهای طوفانی پاییز ، همه، مثل برگهای درختان با باد رفتند و هر کدام
در گوشه ای از نظر ها پنهان ماندندو.....سکوت و تنهایی و ...خاطراتی از آن روزگار

  • حمیدرضا مظفری
  • ۰
  • ۰

چهل سال مثل برق و باد گذشت.....
چهل سال قبل در همچو روزی پدرم از جلفا
آمد تبریز ، من تبریز بودم ، باهم رفتیم بازار
هنوز مکانهای جدید خرید مثل لاله پارک و برج سفید
و اسکان و...وجود نداشت اکثر لباس فروشیهای مردانه
در شهناز شمالی و خیابان فردوسی مسقر بودند پدرم برام
کت و شلوار و کفش و برای زمستان سرد تبریز یک اورکت آلمانی
تازه مد شده به قیمت 700 تومان خرید (این اورکت را من تا سال 60
دوسال بعد از فارع التحصیلی هم میپوشیدم) نونوار کردیم برای اوّل مهر
آغاز سال تحصیلی ، و ورود به دانشگاه تبریز....دوستانی که امسال پای در
دانشگاه ما میگذارید بر خاکش بوسه زنید اینجا سرزمین عاشقان است 
حرمتش را نگاهدارید.......

  • حمیدرضا مظفری
  • ۰
  • ۰

نامه مشروطی ترم اوّلسال اوّل( 53-54 )

جریان مشروطی : روزی که امتحان فیزیک 1 داشتیم
بعد از خوردن غذا در سلف سرویس ، اکثریت کلاس تصمیم
گرفتیم بریم سینمای دانشگاه که فیلم « ستارخان » را نشان
میداد و نقش ستارخان را علی نصیریان بازی میکرد.
فیلم از ساعت 1 تا 2/5 بود ولی امتحان ما ساعت 2 شروع میشد
قرارمان این بود که سر ساعت 2 پاشیم بریم سر جلسه. امّا اواخر
فیلم چنان جذاب بود که هیچکس از جایش پا نشد و همگی امتحان
را از دست دادیم . یک صفر سینمایی مشروطیمان را تسریع کرد.

  • حمیدرضا مظفری