ﺣﻴﺪﺭﺑﺎﺑﺎ ، ﮐﻨﺪﻳﻦ ﮔﻮْﻧﻰ ﺑﺎﺗﺎﻧﺪﺍ
ﺍﻭﺷﺎﻗﻼﺭﻭﻥ ﺷﺎﻣﻴﻦ ﯾﺌﯿﯿﺐ ، ﻳﺎﺗﺎﻧﺪﺍ
ﺁﻯ ﺑﻮﻟﻮﺗﺪﺍﻥ ﭼﯿﺨﯿﺐ ، ﻗﺎﺵ -ﮔﺆﺯ ﺁﺗﺎﻧﺪﺍ
ﺑﻴﺰﺩﻥ ﺩﻩ ﺑﻴﺮ ﺳﻦ ﺍﻭْﻧﻼﺭﺍ ﻗﺼّﻪ ﺩﻩ
ﻗﺼّﻪ ﻣﻴﺰﺩﻩ ﭼﻮﺧﻠﻰ ﻏﻢ ﻭ ﻏﺼّﻪ ﺩﻩ ...
...................................................
(وقتی آفتاب ده غروب میکند و کودکانت شام خورده
و آماده خواب میشوند. آن زمان که ماه درخشان از
پشت ابر سرک میکشد و ابرو کج میکند و چشمک میزند:
برای کودکانت قصه ای از کودکیهای ما بگو...و درآن قصه هزاران درد و غم و غصه بگو) . شهریار این خواسته را خطاب به کوه حیدربابا بیان میکند و ما به تاسی از او
همین را از دانشگاه تبریز میخواهیم ......
- ۹۳/۰۷/۰۹