گذاشتندم و رفتند همرهانِ قدیم......ز همرهانِ قدیمم همین غم است ندیم
در این خزان خبرِ سرو و گل چه میپرسی...خبر خرابیِ باغ است و بی کسیِ نسیم (سایه )
........................................................
اینجا کتابخانه مرکزی دانشگاه تبریز ، به عبارتی
پایتخت دانشگاه ما بود ، هیچوقت اینجا را چنینن خلوت
ندیدم ، همیشه شلوغ ، پر جنب و جوش بود سکوهای کوتاه دورش
در نقش صندلی و نیمکت ، پذیرای دانشجویانی بود که دور هم جمع میشدند
میگفتند ، میخندیدند و پر شور وشر زندگی میکردند.... بادی وزید و آسمان غرید
و مثل روزهای طوفانی پاییز ، همه، مثل برگهای درختان با باد رفتند و هر کدام
در گوشه ای از نظر ها پنهان ماندندو.....سکوت و تنهایی و ...خاطراتی از آن روزگار
- ۹۳/۰۷/۰۸