جولفالی

  • ۰
  • ۰

گذاشتندم و رفتند همرهانِ قدیم......ز همرهانِ قدیمم همین غم است ندیم
در این خزان خبرِ سرو و گل چه می‌پرسی...خبر خرابیِ باغ است و بی کسیِ نسیم (سایه )
........................................................
اینجا کتابخانه مرکزی دانشگاه تبریز ، به عبارتی
پایتخت دانشگاه ما بود ، هیچوقت اینجا را چنینن خلوت
ندیدم ، همیشه شلوغ ، پر جنب و جوش بود سکوهای کوتاه دورش
در نقش صندلی و نیمکت ، پذیرای دانشجویانی بود که دور هم جمع میشدند
میگفتند ، میخندیدند و پر شور وشر زندگی میکردند.... بادی وزید و آسمان غرید
و مثل روزهای طوفانی پاییز ، همه، مثل برگهای درختان با باد رفتند و هر کدام
در گوشه ای از نظر ها پنهان ماندندو.....سکوت و تنهایی و ...خاطراتی از آن روزگار

  • ۹۳/۰۷/۰۸
  • حمیدرضا مظفری

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی