جولفالی

۲۷ مطلب در مهر ۱۳۹۳ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

چهل سال مثل برق و باد گذشت.....
چهل سال قبل در همچو روزی پدرم از جلفا
آمد تبریز ، من تبریز بودم ، باهم رفتیم بازار
هنوز مکانهای جدید خرید مثل لاله پارک و برج سفید
و اسکان و...وجود نداشت اکثر لباس فروشیهای مردانه
در شهناز شمالی و خیابان فردوسی مسقر بودند پدرم برام
کت و شلوار و کفش و برای زمستان سرد تبریز یک اورکت آلمانی
تازه مد شده به قیمت 700 تومان خرید (این اورکت را من تا سال 60
دوسال بعد از فارع التحصیلی هم میپوشیدم) نونوار کردیم برای اوّل مهر
آغاز سال تحصیلی ، و ورود به دانشگاه تبریز....دوستانی که امسال پای در
دانشگاه ما میگذارید بر خاکش بوسه زنید اینجا سرزمین عاشقان است 
حرمتش را نگاهدارید.......

  • حمیدرضا مظفری
  • ۰
  • ۰

نامه مشروطی ترم اوّلسال اوّل( 53-54 )

جریان مشروطی : روزی که امتحان فیزیک 1 داشتیم
بعد از خوردن غذا در سلف سرویس ، اکثریت کلاس تصمیم
گرفتیم بریم سینمای دانشگاه که فیلم « ستارخان » را نشان
میداد و نقش ستارخان را علی نصیریان بازی میکرد.
فیلم از ساعت 1 تا 2/5 بود ولی امتحان ما ساعت 2 شروع میشد
قرارمان این بود که سر ساعت 2 پاشیم بریم سر جلسه. امّا اواخر
فیلم چنان جذاب بود که هیچکس از جایش پا نشد و همگی امتحان
را از دست دادیم . یک صفر سینمایی مشروطیمان را تسریع کرد.

  • حمیدرضا مظفری
  • ۰
  • ۰

زمان گچیر افق لرده توز قالیر......کروان کیمی اوزاقلاردا توز سالیر
دومان گلیر یورکلری چولقالیر
یورک دییر زمان گئچمه ، آمان دور.....گئچنلرده گوزوم وار بیر دایان ،دور
( زمان به تندی میگذرد و مثل کاروانی میماند که درافقهای دور ردّی از گرد
و خاک بر جا گذاشته است و آن گرد وغبار گذشت زمان مثل غبار و مهی
قلبها را میپوشاند....قلبم التماس میکند که « زمان » نرو دستم به دامنت،
در گذشته ها چشم دارم ، خاطره و عشق دارم ، کمی درنگ کن ، به ایست!)
ترجمه « حیدر بابایه سلام » شهریار خیلی سخت است . از معنی نویسی
الکن خود شرمنده ام خواستم دوستان فارس زبان کمی در جریان شعر شهریار 
قرار گیرند. اهالی ادبیات به بزرگواریشان ببخشند.

  • حمیدرضا مظفری
  • ۰
  • ۰

یک خاطره از زمستان دانشگاه تبریز
دی ماه سال 54
...........................................
برف سنگینی در تبریز باریده بود و کلاسهای اوّل وقت نیمه تعطیل بود
ما بر و بچه های علوم که در ساختمان 11 کلاس داشتیم با بچه های
ساختمان 6 فنّی در میدانی به وسعت آمفی تئاتر رو باز دانشگاه یا همان چاله
عمران یک مسابقه و جنگ دوستانه « گلوله برفی » شروع گردیم .این بازی 
پرهیجان در ادامه اش با پیوستن نیرو های کمکی طرفین وسعت بیشتری یافت
طوری که رییس گروه ریاضی روانشاد دکتر اصفهانی زاده استاد جبر خطّی هم در
ورودی دانشکده چند گلوله برفی نوش جان کرد...
هرطرف که به طرف گروه دیگر یورش میبرد علاوه بر برف باران کردن طرف مقابل
از آنها گروگان هم میگرفت وبا خود میاورد، گروگان را جلوی دانشکده خودی روی برف میخوابندند و هر چی برف میشد جمع کرد رویش میریختند .....
بعد از مدتّی که خسته شدیم هر دو گروه تصمیم گرفتیم باهم بریم در دانشکده کشاورزی و دو سه نفر از دوستان مشرکمان را که در کشاورزی توی کلاس بودند
از برف خوری بی نصیب نذاریم...تصور کنید حدود دویست نفر با گلوله های برفی
در دست دسته جمعی از پله های دانشکده کشاورزی بالا رفتیم و جلوی در کلاس
جمع شدیم ، در زدیم و دوستمان را صدا کردیم ، دوستمان که اسمش یادم رفته
دوزاریش افتاده بود و از کلاس بیرون نیامد..در کلاس را باز کردیم و از استاد حاضر در کلاس اجازه خواستیم که خودمان ایشان را ازکلاس خارج کنیم. استاد که تعداد زیاد
و برف های در دست و نیّت خیر ما را متوجه شده بود اجازه داد، حدود ده نفر از بچه ها وارد کلاسی که حدود چهل پنجاه کیپ کیپ نشسته بودند شده و دوست عزیزمان را روی کولشان گرفته و بیرون آوردند ... بقیه اش را هم که بهتر میدانید....

  • حمیدرضا مظفری
  • ۰
  • ۰

کوچک که بودم در دوران ابتدایی ، به خاطر خشکی پوست و سرمای شدید هوا
پشت دستهایم ترک بر میداشت از مدرسه که برمیگشتم بازی و بازیگوشی باعث میشدکه از یاد ببرم که وضع دستهایم چطور است ولی اوایل شب که به خونه می آمدم دستهایم میسوخت و بسیار اذیت میکرد . یادم است مادرم دنیه گوسفند را داغ میکرد و روی دستام میریخت تا پوست را نرم کند ولی سوزش دستام تا میامد خوب شود باز مدرسه بود و بازی وسرما و ترکهای جدید...... این عکسو که دیدم دستهام باز شروع کرد به سوختن درست مثل قدیمها ، مثل دوران ابتدایی، ... دیشب از سوختن و عذاب دستهای ترک خورده خوابم نمیبرد ، دستام را گذاشتم زیر بالش ، درش آوردم گذاشتم در خنکای بغل تشک ،لای پاهام ، افاقه نکرد ، شاید سوزش دلم است که زده به دستام ،هر چه است این سوزش با داغ کردن دنبه و مالیدن کرم و... خوب بشو نیست ..

  • حمیدرضا مظفری
  • ۰
  • ۰

امروز کتابها و جزوات دوران دانشجویی ام را از صندوقچه خاطرات
بیرون آوردم ، دستی بر سر و رویشان کشیدم ، گرد و خاکشان
را پاک کردم . تمییز و مرتبشان کردم ، ..آخه ناسلامتی امروز اوّل مهر است
اما هر چقدر بهشان میرسم دیگه نونوار نمیشوند گذشت چهل سال ، ردّی
از پیری و کهنگی بر سر و رویشان کشیده ، درست مثل خودم و خودمان
(همدوره ایها را میگم ) 
جزوه تانسور استاد عزیز و گرانقدر و رییس گروه ریاضی آقای دکتر اصفهانی زاده
« جزوه مانده و استاد سالهاست از این جهان فانی پر کشیده و دنیایش را عوض
کرده است . خداوند رحمتش کند »

  • حمیدرضا مظفری
  • ۰
  • ۰

اونهایی که دانشگاههای مختلف
را در شهرهای چهار گوشه کشور دیده اند
دانشگاه تهران ، فردوسی ، اصفهان ؛ رازی
شیراز ، جندی شاپور (اهواز) ،شریف ، امیرکبیر
.....شاید شهید بهشتی را دانشگاه زیبا و باصفایی
بدانند امّا........همانها هم معترفند که :
دانشگاه تبریز زیباترین و باصفاترین دانشگاه کشور
بود و هست و انشاءاله خواهد بود.

  • حمیدرضا مظفری