این رسم زندگی است
با صدهزار مردم تنهایی...بی صدهزار مردم تنهایی !
.........................................................................
ازسال 60 تا 90 سی سال تمام ، یک آموزشگاه مطرح
کنکور را باز کردم ، همه کارش را خودم کردم ، صندلی
و تخته سیاه را از بیرون شهر ، از نزدیکی پالایشگاه با
هزار زحمت و سختی خریدم ، با ماشین رنویی که داشتم
آوردمشان جلوی ساختمان ، یکی یکی به کول گرفتم و از
پله ها بردم بالا ، چیدم در کلاسها ، کلاسها را خودم آب
و جارو کردم ، اطلاعیه شروع کلاسها را با یک ظرف سریش
زدم زیر بغل و نصف شب در تابلوها و در و دیوار چسباندم
چه شبهایی که برای تشکیل یک کلاس ، از خستگی کار
از اضطراب به سرانجام نرسیدن زحمتها نخوابیدم ، چقدر
با خودم درگیر شدم که اجاره ماهانه را جور کنم .ریال ریال
روی هم میگذاشتم تا هزینه ها را با دخل یر به یر کنم
بارها به اداره اماکن ، به اداره آموزش و پرورش، بیمه ، مالیات
احضار شدم با این و آن کلنجار رفتم ...گاهی چنان در منگنه
قرار میگرفتم، چنان راهها به رویم بسته میشدکه امید هیچ
فرجی نبود.......امّا
آموزشگاهی ساختم که لااقل از نظر خودم با بهترینهای تبریز
که مورد حمایتهای مالی و اداری و تبلیغاتی فراوانی از شهر
خودمان و تهران قرار داشتند برابری میکرد. در طی سالها
در حدود دویست نفر از دانش آموزان آموزشگاه دررشته
پزشکی دانشگاههای کشور پذیرفته شدند که برخی از
پزشگان متخصص و مطرح شهرمان از آن جمله اند. بیش از
دو سه هزار نفر از محصلین آموزشکاه در بهترین دانشگاههای
کشور در رشته های فنی مهندسی پذیرفته و فارغ التحصیل
شدندکه برخی از مشاغل حسّاس را نیز بر عهده دارندو...
و در این مسیر بسیاری از دوستان و دبیران برجسته شهرمان
هم در کنارم بودند تا اینکه خستگی سی سال کار مداوم
و فشار کار اداری و تبلیغاتی و پشتیبانی از یکطرف و فرسودگی
سی سال تدریس ریاضیات رشته تجربی و تمامی ریاضیات
رشته ریاضی از جمله دیفرانسیل و هندسه تحلیلی و گسسته
از طرف دیگر و تضییقاتی که همواره در کارهای آموزشی و
فرهنگی پاپیچ میشود باعث شد در سال 90 به کار آموزشگاه
پایان دهم.
لازم به توضیح نیست که در این سه سالی که از تعطیلی
آموزشگاه میگذرد دور و برم چقدر خالی شد. یادمه در سالهای
قبل همیشه بعد از شام در خانه ، مشغول جوابگویی به تلفن
دوستان ، همکاران ، دبیران و محصلین بودم که تا نیمه شب
طول میکشید. همیشه پیامکهای نوروزی از حد و حساب بیرون
بودو......من فکر میکردم چقدر دوست و همکار دارم !! غافل
بودم که اینها دوستان آموزشگاه منند نه دوست من !! آموزشگاه
که رفت آنها هم رفتند.......
امروز خاتمی را که دیدم تنها نشسته ، به یاد تنهایی خودم افتادم
قیاس درستی نیست او بیست میلیون رای داشت و خیلی بیشتر
از آن طرفدار ،من به زور دویست تا دوست داشتم ولی چه فرق
میکندوقتی رودکی میگوید : با صدهزار مردم تنهایی ، بی صد
هزار مردم تنهایی !!!
- ۹۴/۰۲/۰۳
واقعا خسته نباشید . دیگر بس است این قدر کار
استراحت کنید و خوش بگذرانید