خاطرات تدریس (1 ) نادرشاه و فلات ایران
.....................................................
در مرکز تربیت معلم تبریز ، دبیران و مدرّسان در ساعت استراحت
بین دو جلسه در دفتر مرکز چایی میخورند و گپ میزنند که زنگ
آغاز جلسه بعدی به صدا در میاید. همه از جای خود برمیخیزند و
صحبت کنان دفتر حضور و غیاب را برداشته و جلوی آینه بزرگ بغل
در دفتر نگاهی به سر و وضع خود انداخته ، دستی بر موهای سر
کشیده و راهی کلاسهایشان میشوند.
دبیر درس جغرافیا بعد از ورود به کلاس و آرام شدن و مستقر شدن
دانشجویان در جاهای خود، دفتر حضور و غیاب را روی میز گذاشته
و کتاب را از کیفش در میاورد گچی در دست گرفته و نقشه تقریبی
از ایران بهمراه یکی دو همسایه شرقی را روی تخته سیاه رسم
کرده و رویش مینویسد :« فلات ایران » و درس را شروع میکند....
بچه ها کتابها را جلویشان باز کرده و ساکت و آرام گوش به کلام
مدرّس میسپارند که از رشته کوههای هندوکش در افغانستان
همانطور پیش میاید پیش میاید تا میرسد به دامنه های البرز و
مسیر را ادامه میدهد و از آنجا میپیچد بطرف پایین بطرف زاگرس
و بسیار شیرین و جذّاب از سرچشمه رودها میگوید و مسیر آرام
آنها و پیوستنشان به دریای خزر و خلیج فارس..که ...آقا اجازه !!
یکی چنان بلند اجازه میگیرد که چرت یکی دو نفر در کلاس پاره
میشود و دبیر ناچار رشته کوه زاگرس را در میانه راه ترک میکند
وبرمیگردد و نگاهی به محصّل میندازد : بفرما....
- آقا اجازه ، آقا اینهایی که میفرمایید کدام صفحه نوشته من
پیداش نمیکنم ؟....
چیزی شبیه خشم یا مثل دلتنگی یا دلخوری از درون دبیر میاید
تا میرسد به گلویش و میخواهد خودش را پرتاب کند بیرون که
اجازه پیدا نمیکند و دبیر خشمش را فرو میخورد و با لحنی که
سعی میکند آرام باشد میگوید : صفحه 132 را باز کن ،فصل 3
فلات ایران ، اونجا را داریم میخوانیم . دبیر اینرا میگوید و برمیگردد
طرف تابلو ، کجا بودیم ؟ آهان یادم آمد روی قلل زاگرس ، ادامه
میدهیم.
دبیر جغرافی کلاس ، مسیر زاگرس را ادامه میدهد تا اینکه میرسد
به دشت خوزستان و دشت را پایین میاید تا کناره های کارون و
سدّ دز و .. آبیاری مزارع خوزستان با آب رودخانه های کرخه و کارون
وهنوز از کرخه فاصله ای نگرفته که دوباره همان صدا متوقفش
میکند ! آقا اجازه ؟ ... آقا صفحه 132 نوشته جنگهای نادر شاه
افشار ، از فلات ایران چیزی ننوشته ! کتاب را بطرف معلم میگیرد
بفرمایید خودتان نگاه کنید آقا !
دبیر کتاب را میگیرد و داخل و سپس روی جلدش را نگاه میکند ،
کتاب تاریخ است خشم و دلخوری و دلتنگی دوباره از درونش هجوم
میاورد و این بار از گلویش میگذرد و خودش را پرت میکند بیرون !:
گیج ! عوضی ! احمق ! این که کتاب تاریخ است . کتاب جغرافیت
را باز کن ! دوساعته دارم حغرافی درس میدم این گیج کتاب تاریخ
را جلوش باز کرده ! کتاب را پرت میکند طرف محصل......
کلاس لحظاتی سوت و کور است صدا از کسی در نمیاد ... دبیر
گویی خودش هم شک کرده میپرسد : مگه این ساعت جغرافی
نداریم ؟
از گوشه کنار نجواهایی برمیخیزد نه آقا ، تاریخ داریم ، این جلسه
تاریخ داریم و کتابهای تاریخشان را بلند کرده نشان میدهند...
دبیر با عصبانیت دفترچه حضور و غیاب را برمیدارد و زیر لب میغرد:
همه شان گیجند !! و به سرعت کلاس را ترک میکند.
........................ در کلاس دیگر در همسایگی همین کلاس
بچه ها ،کتاب جغرافیشان را روی صفحه فلات ایران باز کرده اند
و دبیر تاریخ دارد با شور و حال بسیاری از فتوحات نادر شاه افشار
در هندوستان میگوید و الماس کوه نور و دریای نور .........
و محصلین سراپا گوشند!
- ۹۳/۱۰/۲۰