جولفالی

  • ۰
  • ۰

سبد « گلی » تقدیم تو باد .
....................................
تقریبا همین روزهای آخر پاییز 36 سال قبل 
پاییز پر ماجرای سال 57 بود نزدیکی ظهر همراه با دوستی
از رشته زمین شناسی جلوی پاساژ کتاب تبریز روبروی مسجد
انگجی ایستاده بودیم که مشاهده کردیم چند هزار نفری با
دسته های گل ، پلاکارد و عکسهایی از « صفر قهرمانی » (مردیکه
33 سال در زندان شاه به سر برده بود و عنوان قدیمی ترین زندانی
با جرم سیاسی در جهان را داشت و تازه به برکت حرکات انقلابی
مردم ایران آزاد شده بود ) در خیابان به راه افتاده اند و بدون شعار
به سمت خانه صفرخان پیش میروند. پلاکاردها از طرف بازاریان تبریز
کارکران کارخانه ها (ماشین سازی در یادم مانده ) ، معلمین و فرهنکیان
و سایر اقشار در اهتزار بود اما خبری از دانشجویان دانشگاه تبریز
نبود . دانشگاه چند ماهی میشد که تعطیل بود و بچه های سایر شهرها
اکثرا تبریز را ترک کرده بودند.
جای درنگ نبود فوری با دوستم یک سبد گل خریدیم و یک اتیکت با عنوان
« تقدیمی از طرف گروهی از دانشجویان دانشکاه تبریز » رویش چسباندیم
و همراه مردم راهی منزل صفرخان شدیم.
در راهمان از چند جایی که سربازان ارتش خیابان را بسته بودند رد شدیم
چون شعاری داده نمیشد در اوایل کار چندان به مشکل برخورد نکردیم
سبد گل را گاهی من و گاهی هم دوست زمین شناسیم مسعود 
برمیداشت در نزدیکی منزل صفرخان که یادم رفته در خیابان منجم یا
ملل متحد بود تعداد سربازان حکومت نظامی زیادتر از معمول بود و همانها
یکباره و بدون اخطار به سوی مردم هجوم آوردند. جمعیت از هر طرف در 
حال دویدن بود و سربازان و افسرانشان بیشتر دنبال پلارکاردها و عکسها
بودندو من و دوستم که سبد گل را به بغل داشت در پیاده رو بودیم که
افسری داد کشید : اونی که گل دستشه ....مسعود سبد گل را زمین
گذاشت و هر دو باهم ..الفرار. در حال فرار پشت سرمان را می پاییدم که
دیدیم یک خانم مسن با چادر سیاه ( چرشاب ) سریع آمد کنار دسته 
گل ما و چادرش را کشید روی گل و ایستاد کنارش . و کمی بعد که کمی
آبها از آسیاب افتاد گل ما را همانطور زیر حجاب کشان کشان برد داخل
مغازه کفاشی در همان بغل . بعد ماهم رفتیم داخل مغازه ، از حاجی
خانوم کلی تشکر کردیم و یکی دو ساعتی داخل مغازه با صاحبش
گپ زدیم و صحبت کردیم تا اوضاع کاملا آرام شد . اتیکت دسته گل
را برداشتیم و من و مسعود با سبد گل راهی خانه صفرخان شدیم
چند ماموری که جلوی خانه بودند چندان گیر ندادند گفتیم از فامیلهای
دور هستیم وارد حیاط که شدیم اتیکت را دوباره چسباندیم و به داخل
اتاق رفتیم که صفرخان نماد 33 سال مقاومت تکیه داده بر چند بالش
و متکا نشسته بود.........سبد گل را در طاقچه اتاق محقر صفرخان
گذاشتیم کنار دسته گلهایی دیگر که همشان سالم به داخل اتاق
راه پیدا کرده بودند...ارتش و سربازان و ماموران در بیرون در و حیاط
کشکشان را می سابیدند ما کنار صفرخان بودیم.

  • ۹۳/۰۸/۱۰
  • حمیدرضا مظفری

نظرات (۱)

  • محمدرضا بقایی (دوست فیسبوکی)
  • با سلام و درود

    لطفا در مورد حوادث خرداد 54  اردیبهشت 57 و ... نیز خاطراتی بازگو کنید

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی