یادم میاد وقتی بچه بودم در وسط های تابستان
بساط درست کردن « ربّ » در حیاط خانه مان در جلفا
روبه راه میشد . آن روز یا روزها جشن و سرور واقعی
برای ما بچه ها بود هر چند روز سخت و پر زحمتی برای
مادرمان هم بود . صبح وقت له کردن و آبگیری گوجه فرنگی ها
و بعد از صافی گذراندن آنها همراه بار گذاشتن چند اجاق بود
یادم میاید پدرم لیوان لیوان آب گوجه فرنگی را سر می کشید
و چشمش به دنبال لیوان بعدی بود که مادر نمیداد...
از بعد از ظهر دیگ های پر آب گوجه فرنگی روی اجاق ها
گذاشته میشد و شروع به جوشیدن میکرد و مادر ملاقه به
دست آنها را هم میزد و ما بچه ها هم دور و بر دیگ ها وول
میخوردیم و در میان داد و بیداد مادر و تشرهایش اگر فرصتی
گیر میاوردیم ناخنکی به ربّ های کمی سرد شده کنارگوشه
دیگ ها میرساندیم و از لذّت خوردن «ربّ» خوشمزه و تازه
کیف میکردیم ... آی زندگی چه روزهایی با هم گذراندیم...!
- ۹۳/۰۷/۱۰