جولفالی

  • ۰
  • ۰

یادم میاد وقتی بچه بودم در وسط های تابستان
بساط درست کردن « ربّ » در حیاط خانه مان در جلفا
روبه راه میشد . آن روز یا روزها جشن و سرور واقعی 
برای ما بچه ها بود هر چند روز سخت و پر زحمتی برای
مادرمان هم بود . صبح وقت له کردن و آبگیری گوجه فرنگی ها
و بعد از صافی گذراندن آنها همراه بار گذاشتن چند اجاق بود
یادم میاید پدرم لیوان لیوان آب گوجه فرنگی را سر می کشید
و چشمش به دنبال لیوان بعدی بود که مادر نمیداد...
از بعد از ظهر دیگ های پر آب گوجه فرنگی روی اجاق ها
گذاشته میشد و شروع به جوشیدن میکرد و مادر ملاقه به
دست آنها را هم میزد و ما بچه ها هم دور و بر دیگ ها وول
میخوردیم و در میان داد و بیداد مادر و تشرهایش اگر فرصتی
گیر میاوردیم ناخنکی به ربّ های کمی سرد شده کنارگوشه
دیگ ها میرساندیم و از لذّت خوردن «ربّ» خوشمزه و تازه
کیف میکردیم ... آی زندگی چه روزهایی با هم گذراندیم...!

  • ۹۳/۰۷/۱۰
  • حمیدرضا مظفری

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی