جولفالی

  • ۰
  • ۰

وقتی میخواهیم پیش بچه هامون پز بدیم :
از پول مول که خبری نیست آه نداریم که با ناله سودا کنیم
مقام و مرتبت هم که از ما و ما هم از آنها فراری هستیم، هیچ چیز معتبر و
قابل استناد و مایه فخر و مباهات از مقام علمی و ورزشی و مدال قهرمانی
جهان نه ، کشور هم نه ،حتی قهرمانی ده و ده کوره در سابقه مان نیست
نه مقاله ای ، کتابی ، شعری ، ترجمه ای، نه شرکت در سمیناری ، انجمنی
کنگره ای ،چیزی.....به چه چیزمان پز بدهیم ؟ البته به دوستانمان، هیچ چیز اگر نداریم
این یکی را داریم زیاد هم داریم از بهترین نوعش هم داریم، دوستان عزیزتر از جانی
که حاضرند جانشان را هم برایمان بدهند، حاصل دهها سال رفاقت و ریاضت و دوستی
......از یکیشان برایتان بگویم که اگر لب تر کنم کل زندگیش و پول و ثروتش را پای رفاقت
میریزد، حدود 25 ساله که دوست جون جونی هستیم یک روح در دو بدن ، همکار هم 
هستیم اصلا در آموزشگاه همدیگر را زیارت کرده ایم یا بهتر بگویم یافته ایم و رابطه 
همکاریمان به دوستی عمیق تبدیل شده است . وقتی دخترم بسار کوچک بود در بغلم
میگرفتم و میبردم آموزشگاه ،و آنجا با دوستانم و همکارانم بازی میکردو مشغول میشد
همین امسال ، دقیق تر بگم همین چند هفته قبل دست دخترم را که حالا سوّم دبیرستان میخواند و اخر امسال به سلامتی کنکور خواهد داد گرفته بودم و نزدیکی چهارراه آبرسان میرفتیم که با دوست سابق الذکر روبرو شدیم که تازه از دفترش خارج شده بود بعد از چاق سلامتی و احوالپرسی و تعجب دوستمان از قدّ کشیدن دختر
یک وجبی بغل بابا و... دوستم دست از سرمان نکشید که الّا و بلّا باید بیایید دفتر تا
تحفه ای و کادویی به دخترم بدهد ،کندو کاو در قفسه جزوه های دوست عزیز منجر به این شد که ایشان جزوه سال سوّم را نیافت وبجاش جزوات سال اوّل و دوّم را به دخترم هدیه داد و قول داد که در اسرع وقت پیام بدهد تا من برای گرفتن جزوه سوّم به دفترشان رجوع مجدد بکنم. سرتان را درد نیاورم چند روز بعد پیام رسید و رفتم دفتر تدریس این دوست عزیز تر از جان ، جزوه را با سلام و صلوات داد. دست کردم در جیبم
دودل هم بودم که نکند دوستم را ناراحت کنم ، با شرمندگی پرسیدم چقدر تقدیم کنم؟
ایشان یک تعارفی کرد که بذار باشه ، گفتم ممنونم از لطفتان، شما دو جلد کادو داده اید 
لطفا این یکی را حساب کنید ...دوست عزیز من دستپاچه منّ و منی کرد و آرام و شمرده
ادامه داد : دو جلد که دفعه قبل دادم یک جلد هم این ، میشه سه جلد ، رویهم 
میشه شصت هزارتومان ، شما ولی پنجاه هزار تومان بدهید......عجب.......
دستم که تو جیب شلوارم بود خشکید از اینهمه کمرویی رفیق با سابقه ام احساس کردم
کلمات هم در گلویم خشکیده ، گوشه چک پول 50 تومانی را در گوشه موشه جیبم
گرفتم و با طمانینه کشیدم بیرون و با کمال ادب و تواضع گذاشتم روی میز و جلوی
دوستم و با احترام ولی سریع خداحافظی کردم و از دفتر زدم بیرون ، اگر چند دقیقه
معطل میکردم یقین خفه میشدم چیزی نمیدانم از جنس چی راه نفسم را بسته بود
یادم باشد از این ماجرا چیزی در خانه نگویم اگر بچه ها بفهمند دیگر به دوستانم هم نمیتوانم پز بدهم.......
27 مرداد93

  • ۹۳/۰۷/۱۰
  • حمیدرضا مظفری

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی